خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۳۳
خاطرات یک آرمی فصل ۳ پارت ۳۳
از دید تهیونگ
یه چند وقتی بود ک گریم هامون تموم شده بود و باید چند ساعت بعد میرفتیم برای مصاحبه.. شدیداً حوصله ام سر رفته بود، تا یک فکره شیطانی زد به سرم!
ته: بنگتن!! آیم هیررر!
نامجون *میخنده *: چی شده مثله وانیا وارد میشی؟
شوگا: مثه گاو سرتو میندازی پایین میای داخل..
ته: اه یونگیاا! من یک گاوه متشخصم!
نگام افتاد به جیمین، خیلی تو فکر بود. به قولِ گفتنیا اصن تو یه دنیای دیگه بود.
نشستم کنارشو محکم زدم رو پشتش
ته: چخبراا جیمین شی؟؟
جیم: اَه ته دردم گرفت..
ته: دیگه ما همینیم! چیشده تو فکری؟
جیم: هیچی بابا.. همینطوری
با صدای آروم پشت گوشش گفتم
ته: بریم یه کاره بد بکنیم؟!
با چشمای گرد شده سرشو برگردوند سمتم
ته: از اونا نه منحرف!!! یه کاره دیگه..
کوک: چه کاریه ک میخوای با جیمین انجام بدی با من نه؟!
ته: اه بانی!! فالگوش وایسادن کاره خوبی نیستااا!
کوک: ببین کی داره درمورده کاره خوب حرف میزنه!
ته: باشه بیاین بیرون مقدماتش رو انجام بدیم.
از اتاق گریم اومدم بیرون، جیمین و جونگکوک هم بعده از من اومدن
ته: بدویید! بیاین بریم یه جایی ک کسی نباشع!
جیم: میخوای چیکار کنی ته؟
ته: بابا بصبرید!
یک جای دور از دسترس منجیرها پیدا کردم، یک اتاق کوچیک که توش پره لباس بود.
ته: آهاا! این جا عالیه! بدویید بیاید داخل..
کوک: یه وقت مدیرای استودیو نیان
جیم: حالا بیان چه فرقی داره..
ته: آفرین جیمین! داری برمیگردی به اصل خودت! خب بشینیم دیگه..
کوک: زمین کثیفه که..
جیم: آره ته لباسامون کثیف میشه حالا بیا و به مینشی طراح لباسمون توضیح بده..
ته: باشه بابا چقدر ایراد میگیرید.
یه نگاه به دور و برم انداختم
ته: آها! اونجا صندلی هست بریم اونجا بشینیم..
من نشستم. جیم و کوک هم با فاصله نه چندانی نشستن کنارم.
گوشیمو عمودی گرفتم جلومون
کوک: میخوای چیکار کنی ته؟!
ته: حالا ببینید..
جیم: اه اینکه خوابگاهه!!
کوک: بابا ته تو دیگه کی هستی تهیونگ!!! اختیاره دوربین ها رو از کجا گرفتی؟
ته: خخخ! دست کم گرفتین مارو؟
جیم: بچه ها جاسوسی کاره خوبی نیستا!!
ته: من ازهمون اولم بهت گفتم.. دوس نداری برو..
شونه هامو با دستای کوچیکش گرفتو تکون داد.
جیم: اه تهیونگاا! دلت میاد؟!
ته: باشه جوجه بمون!
کوک: کوچولومونی دیگه
جیم: ای بابا!! چند بار گفتم اینجوری صدام نکنین..
ته: باشه حالا موچی!
چند تا محل رو رد کردم اتاق نامجون، آشپزخونه و...
کوک: اه بچه ها وانی اینجاست!
جیمین: آره تو پذیراییه.. صبر کن چیکار داره میکنع؟؟
ته: عاممم گمونم داره با خودش حرف میزنه!
کوک: من میگم ما نباشیم میزنه به سرش خو..
ته: صبر کن! بذار دیشب رو هم نگاه کنیم، ببینیم ما رفتیم چیکار میکرده!
یه ۷ ساعت زدم به قبل
کوک: صبر کن ته نگهش دار! وانیا داره یکیو رو میبوسه؟! ....
از دید تهیونگ
یه چند وقتی بود ک گریم هامون تموم شده بود و باید چند ساعت بعد میرفتیم برای مصاحبه.. شدیداً حوصله ام سر رفته بود، تا یک فکره شیطانی زد به سرم!
ته: بنگتن!! آیم هیررر!
نامجون *میخنده *: چی شده مثله وانیا وارد میشی؟
شوگا: مثه گاو سرتو میندازی پایین میای داخل..
ته: اه یونگیاا! من یک گاوه متشخصم!
نگام افتاد به جیمین، خیلی تو فکر بود. به قولِ گفتنیا اصن تو یه دنیای دیگه بود.
نشستم کنارشو محکم زدم رو پشتش
ته: چخبراا جیمین شی؟؟
جیم: اَه ته دردم گرفت..
ته: دیگه ما همینیم! چیشده تو فکری؟
جیم: هیچی بابا.. همینطوری
با صدای آروم پشت گوشش گفتم
ته: بریم یه کاره بد بکنیم؟!
با چشمای گرد شده سرشو برگردوند سمتم
ته: از اونا نه منحرف!!! یه کاره دیگه..
کوک: چه کاریه ک میخوای با جیمین انجام بدی با من نه؟!
ته: اه بانی!! فالگوش وایسادن کاره خوبی نیستااا!
کوک: ببین کی داره درمورده کاره خوب حرف میزنه!
ته: باشه بیاین بیرون مقدماتش رو انجام بدیم.
از اتاق گریم اومدم بیرون، جیمین و جونگکوک هم بعده از من اومدن
ته: بدویید! بیاین بریم یه جایی ک کسی نباشع!
جیم: میخوای چیکار کنی ته؟
ته: بابا بصبرید!
یک جای دور از دسترس منجیرها پیدا کردم، یک اتاق کوچیک که توش پره لباس بود.
ته: آهاا! این جا عالیه! بدویید بیاید داخل..
کوک: یه وقت مدیرای استودیو نیان
جیم: حالا بیان چه فرقی داره..
ته: آفرین جیمین! داری برمیگردی به اصل خودت! خب بشینیم دیگه..
کوک: زمین کثیفه که..
جیم: آره ته لباسامون کثیف میشه حالا بیا و به مینشی طراح لباسمون توضیح بده..
ته: باشه بابا چقدر ایراد میگیرید.
یه نگاه به دور و برم انداختم
ته: آها! اونجا صندلی هست بریم اونجا بشینیم..
من نشستم. جیم و کوک هم با فاصله نه چندانی نشستن کنارم.
گوشیمو عمودی گرفتم جلومون
کوک: میخوای چیکار کنی ته؟!
ته: حالا ببینید..
جیم: اه اینکه خوابگاهه!!
کوک: بابا ته تو دیگه کی هستی تهیونگ!!! اختیاره دوربین ها رو از کجا گرفتی؟
ته: خخخ! دست کم گرفتین مارو؟
جیم: بچه ها جاسوسی کاره خوبی نیستا!!
ته: من ازهمون اولم بهت گفتم.. دوس نداری برو..
شونه هامو با دستای کوچیکش گرفتو تکون داد.
جیم: اه تهیونگاا! دلت میاد؟!
ته: باشه جوجه بمون!
کوک: کوچولومونی دیگه
جیم: ای بابا!! چند بار گفتم اینجوری صدام نکنین..
ته: باشه حالا موچی!
چند تا محل رو رد کردم اتاق نامجون، آشپزخونه و...
کوک: اه بچه ها وانی اینجاست!
جیمین: آره تو پذیراییه.. صبر کن چیکار داره میکنع؟؟
ته: عاممم گمونم داره با خودش حرف میزنه!
کوک: من میگم ما نباشیم میزنه به سرش خو..
ته: صبر کن! بذار دیشب رو هم نگاه کنیم، ببینیم ما رفتیم چیکار میکرده!
یه ۷ ساعت زدم به قبل
کوک: صبر کن ته نگهش دار! وانیا داره یکیو رو میبوسه؟! ....
۳۰.۲k
۱۳ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.