پارت۹۲
#پارت۹۲
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
روصندلی نشستم دکترزنان رفته بودمعاینه اش کنه
کمی بعداومدبیرون
باهول رفتم سمتش
_چیشدخانم دکترحالش چطوره
لبخندی زدوگفت
_خداروشکرهم مادرحالش خوبه هم بچه هنوزبیهوشه هروقت بهوش اومدبیاریدش برای سونوتاوضعیت جنینوچک کنم
سری تکون دادموچیزی نگفتم همینکه رفت پاتندکردم سمت اتاق،دروبازکردموداخل شدم
اتاق خصوصی خوبیش این بودمزاحمی نداشتیورفتوامدبرات راحت تربود
نشستم روصندلی کنارش،صورتش رنگ پریده بودوچشاش گودافتاده بود
قلبم ازمظلومیتش ازدردی که کشیده بودبه درداومد
دستشوتودستم گرفتموباصدای گرفته ای گفتم
_دورت بگردم هناسگم چقد دلتنگت بودم چیکارکردی باخودت من خرفکرمیکردم نمیخوای قیافه اموببینی که ازت خبری نیست اگه بهم میگفتی هرجورشده حمایتت میکردم
دستای باندپیچیشوبوسیدمواروم روتخت گذاشتم
باانگشت شصتم شروع به نوازش صورتش کردم
دیگه ازاون گونه هاخبری نبود
تواین مدت چی به روزش اومده که انقد داغون شده
وقتی به خودم اومدم صورتم خیس ازاشک بود
تنهاکسی که هربارازدوریشونبودنش گریه میکردم بعدازپدرومادرم،ارمغان بود
توتموم این سالهاجای همه روبرام پرکرده بودهمیشه توهرشرایطی کنارم بودولی من لعنتی هیچوقت نتونستم ازش حمایت کنم کنارش باشم
تکیه دادم به صندلیوبه چهره ی معصومش چشم دوختم
حتی باوجودرنگ پریده اشوذره ای ارایش بازم برام خوشگل ترین زن دنیابود
چقدازاینکه بچه ی منوبارداره خوشحال بودموحتی باورم نمیشدیه روزی ارمغان بشه مادربچم ازوقتی فهمیده بودم عاشقشم فقط توخیالم میدیدم ارمغان مادربچمه
بالرزیدن گوشی توجیبم انگشتاموروچشام فشاردادمواشکاموپس زدم
مادرجون بودهه حتی دوس نداشتم مادرجون صداش کنم
معلوم نیست چه بلایی سراین دختراورده که اینکاروباخودش کرده تاجایی که یادمه اون همیشه توهرشرایطی قویوبودوکم نمیاووردببین چی به روزش اومده که دست به همچین کاری زده
ریجت کردموگوشیو توجیبم برگردوندم
دوباره لرزیدباحرص به سمت پنجره ی گوشه ی اتاق رفتموگوشیوازجیبم دراوردم، بادیدن شماره ی سپهربی حوصله جواب دادم
_بازچیشده تواون خراب شده به من زنگ زدی
باخنده گفت
_خوشم میادهنوز هاریتودرمان نکردی بابامن که گفتم رفیق دامپزشک دارم امپورضدهاری دارهه...
_میبندی یابیام ببندمش بنال ببینم چیکارداری
_بازم که از دنده ی چپ بیدارشدی
_میگی یاقطع کنم
_توروحت،ازلندن اومدن واسه بستن قراردادکی میایی پس
اینبارکوتاه نمیانابزنن زیرحرفاشون کلی ضررمیکنیم
پوف کلافه ای کشیدم
_بیمارستانم ببین میتونی واسه فردا ردیفش کنی
_نمیشه داداش من، اینادیگه حرف حالیشون نیس
_کوص خارتو و اونا هرغلطی میکنن بزاربکنن کون لقشون بایدقطع کنم فعلا
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
روصندلی نشستم دکترزنان رفته بودمعاینه اش کنه
کمی بعداومدبیرون
باهول رفتم سمتش
_چیشدخانم دکترحالش چطوره
لبخندی زدوگفت
_خداروشکرهم مادرحالش خوبه هم بچه هنوزبیهوشه هروقت بهوش اومدبیاریدش برای سونوتاوضعیت جنینوچک کنم
سری تکون دادموچیزی نگفتم همینکه رفت پاتندکردم سمت اتاق،دروبازکردموداخل شدم
اتاق خصوصی خوبیش این بودمزاحمی نداشتیورفتوامدبرات راحت تربود
نشستم روصندلی کنارش،صورتش رنگ پریده بودوچشاش گودافتاده بود
قلبم ازمظلومیتش ازدردی که کشیده بودبه درداومد
دستشوتودستم گرفتموباصدای گرفته ای گفتم
_دورت بگردم هناسگم چقد دلتنگت بودم چیکارکردی باخودت من خرفکرمیکردم نمیخوای قیافه اموببینی که ازت خبری نیست اگه بهم میگفتی هرجورشده حمایتت میکردم
دستای باندپیچیشوبوسیدمواروم روتخت گذاشتم
باانگشت شصتم شروع به نوازش صورتش کردم
دیگه ازاون گونه هاخبری نبود
تواین مدت چی به روزش اومده که انقد داغون شده
وقتی به خودم اومدم صورتم خیس ازاشک بود
تنهاکسی که هربارازدوریشونبودنش گریه میکردم بعدازپدرومادرم،ارمغان بود
توتموم این سالهاجای همه روبرام پرکرده بودهمیشه توهرشرایطی کنارم بودولی من لعنتی هیچوقت نتونستم ازش حمایت کنم کنارش باشم
تکیه دادم به صندلیوبه چهره ی معصومش چشم دوختم
حتی باوجودرنگ پریده اشوذره ای ارایش بازم برام خوشگل ترین زن دنیابود
چقدازاینکه بچه ی منوبارداره خوشحال بودموحتی باورم نمیشدیه روزی ارمغان بشه مادربچم ازوقتی فهمیده بودم عاشقشم فقط توخیالم میدیدم ارمغان مادربچمه
بالرزیدن گوشی توجیبم انگشتاموروچشام فشاردادمواشکاموپس زدم
مادرجون بودهه حتی دوس نداشتم مادرجون صداش کنم
معلوم نیست چه بلایی سراین دختراورده که اینکاروباخودش کرده تاجایی که یادمه اون همیشه توهرشرایطی قویوبودوکم نمیاووردببین چی به روزش اومده که دست به همچین کاری زده
ریجت کردموگوشیو توجیبم برگردوندم
دوباره لرزیدباحرص به سمت پنجره ی گوشه ی اتاق رفتموگوشیوازجیبم دراوردم، بادیدن شماره ی سپهربی حوصله جواب دادم
_بازچیشده تواون خراب شده به من زنگ زدی
باخنده گفت
_خوشم میادهنوز هاریتودرمان نکردی بابامن که گفتم رفیق دامپزشک دارم امپورضدهاری دارهه...
_میبندی یابیام ببندمش بنال ببینم چیکارداری
_بازم که از دنده ی چپ بیدارشدی
_میگی یاقطع کنم
_توروحت،ازلندن اومدن واسه بستن قراردادکی میایی پس
اینبارکوتاه نمیانابزنن زیرحرفاشون کلی ضررمیکنیم
پوف کلافه ای کشیدم
_بیمارستانم ببین میتونی واسه فردا ردیفش کنی
_نمیشه داداش من، اینادیگه حرف حالیشون نیس
_کوص خارتو و اونا هرغلطی میکنن بزاربکنن کون لقشون بایدقطع کنم فعلا
۲.۳k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.