پارت۹۴
#پارت۹۴
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
*یه راست رفتم بیرون یکی ازرفیقام رستوران غذاهای سنتی داشتوغداهاش حرف نداشت
تارسیدم باگرمی ازم استقبال کرد
_خوش اومدی ازاین ورا کم پیدایی
به دستم اشاره کردم که بانگران پرسیدچیشده خلاصه وارجریانوگفتمواونم یه خدابدنده ای گفتورفت تاسفارشاموشخصاحاضرکنه
غذاهاروگرفتموراهی بیمارستان شدم واقعاباتاکسی سختم بودولی خب رانندگی نمیتونستم کنمومجبوربودم
*یه راست رفتم سمت اتاقشودرواروم بازکردم
بیداربود زل زده بودبه یه گوشه وتوفکربود
_سلام سلام من اومدم خوش اومدم
لبخندی رولباش نشست
_سلام فکرکردم کلارفتی
اخماموکشیدم توهم
_نخیرم رفتم واست قاقا لی لی بگیرم
نشستم کنارش روصندلی اونم خیره خیره نگام میکرد باحوصله غذاهاروچیدم
باقالی پلوباماهیچه قرمه سبزی قیمه کوبیده جوجه
بادیدن غذاها اب ازلبولوچش اویزون شد دستشواوردجلوناخنک بزنه غذاروعقب کشیدم دلخورنگام کردکه طرف سوپ جوروبازکردموگذاشتم جلوش
_اول ازاین بخوربعدهمه ی اینارومیتونی بخوری
لباشوجلوداد
_نمیخوام اصلا
بچه شده بود
بی اراده ِلبای غنچه شده اشو یه بوس سریع کردم که باچشای گردشده نگام کرد خواست حرفی بزنه که باچشم به سوپ اشاره کردم
سختش بود دستشوتکون بده پس خودم قاشقوپرکردموگرفتم جلودهنش خیره نگام کردوبامکث خورد همینجوری قاشق قاشق بهش غذامیدادم اول سوپ بعدباقالی پلو قرمه سبزیو کوبیده وجوجه
دیگه جانداشت منم دیگه مجبورش نکردم
خودمم یکم خوردمومابقیوکه دست نخورده بودنوگذاشتم تویخچال تابعدا اگه خواست بخوره
اروم کنارش روتخت نشستموپامودارزکردم کشیدمش توبغلم
سرشوگذاشت روسینه امو ملافه رو کشیدم روجفتمون
#رمان#رمان_عاشقانه#رمان_بزرگسال
*یه راست رفتم بیرون یکی ازرفیقام رستوران غذاهای سنتی داشتوغداهاش حرف نداشت
تارسیدم باگرمی ازم استقبال کرد
_خوش اومدی ازاین ورا کم پیدایی
به دستم اشاره کردم که بانگران پرسیدچیشده خلاصه وارجریانوگفتمواونم یه خدابدنده ای گفتورفت تاسفارشاموشخصاحاضرکنه
غذاهاروگرفتموراهی بیمارستان شدم واقعاباتاکسی سختم بودولی خب رانندگی نمیتونستم کنمومجبوربودم
*یه راست رفتم سمت اتاقشودرواروم بازکردم
بیداربود زل زده بودبه یه گوشه وتوفکربود
_سلام سلام من اومدم خوش اومدم
لبخندی رولباش نشست
_سلام فکرکردم کلارفتی
اخماموکشیدم توهم
_نخیرم رفتم واست قاقا لی لی بگیرم
نشستم کنارش روصندلی اونم خیره خیره نگام میکرد باحوصله غذاهاروچیدم
باقالی پلوباماهیچه قرمه سبزی قیمه کوبیده جوجه
بادیدن غذاها اب ازلبولوچش اویزون شد دستشواوردجلوناخنک بزنه غذاروعقب کشیدم دلخورنگام کردکه طرف سوپ جوروبازکردموگذاشتم جلوش
_اول ازاین بخوربعدهمه ی اینارومیتونی بخوری
لباشوجلوداد
_نمیخوام اصلا
بچه شده بود
بی اراده ِلبای غنچه شده اشو یه بوس سریع کردم که باچشای گردشده نگام کرد خواست حرفی بزنه که باچشم به سوپ اشاره کردم
سختش بود دستشوتکون بده پس خودم قاشقوپرکردموگرفتم جلودهنش خیره نگام کردوبامکث خورد همینجوری قاشق قاشق بهش غذامیدادم اول سوپ بعدباقالی پلو قرمه سبزیو کوبیده وجوجه
دیگه جانداشت منم دیگه مجبورش نکردم
خودمم یکم خوردمومابقیوکه دست نخورده بودنوگذاشتم تویخچال تابعدا اگه خواست بخوره
اروم کنارش روتخت نشستموپامودارزکردم کشیدمش توبغلم
سرشوگذاشت روسینه امو ملافه رو کشیدم روجفتمون
۲.۰k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.