رقاص مرگ 24
کوک رسید خونه اما ات نه، کوک با خودش گفت حتما داره با اتوبوس میاد پس یکم شاید طول بکشه
1:00
ساعت یک شب بود اما خبری از ات نشد یکم نگران شد اما با خودش گفت ات که جایی رو نداره بره میاد
۱:۳٠
نیم ساعت گذشت اما انگار نه انگار
کوک الان دیگه واقعا نگران بود پس رفت خونه مادر ات
(خونه مادر ات)
^مامانش
^پسرم از اون موقعه که بردیش خبری ازش ندارم نکنه بلایی سرش امده؟
-نه نگران نباشید فقط یکم دیر کرد همین میاد خونه
^باش پسرم لطفا مواظبش باش
_چشم مادر
^مرسی پسرم
(رفت)
_یعنی کدوم گوری رفته؟ ایششش
(زنگ زد به تهیونگ)
_الو تهیونگ میتونی آمار ات رو در بیار لطفا
♛اول اینکه سلام دوم اینکه چرا؟
_ات پیداش نشده میترسم در رفته باشه
♛برو ببین خونه پدر مادرش نیست
_پدر که نداره اما خونه مامانش نبود.
♛اوکی آمارش رو در میارم
_مرسی داداش
۱٠دقیقه بعد
♛«تهیونگ زنگ زد»
_چی شد؟
♛کوک گوشیش رو رد یابی کردم و دیدم توی عمارت یانگ هو (همون چینیه که گیر داده بود به ات الان اسمش رو یادم نمی امد ببخشید)
_اون مرتیکه هول از اولشم معلوم بود اروم نمیگیره
♛فقط زود باش منم با اعضا میام اونجا
_اوکی فقط ادرس رو بفرست
♛اوکی.
(رسیدن اونجا)
♕اینجاست؟
♛اره مکس اینجا گفت
_اوکی
(رفتن داخل همه چی عادی بود ات رو پیدا کرد)
+دهنش و دست و پاهاش بسته بود و فقط یه نور اونجا روشن بود
1:00
ساعت یک شب بود اما خبری از ات نشد یکم نگران شد اما با خودش گفت ات که جایی رو نداره بره میاد
۱:۳٠
نیم ساعت گذشت اما انگار نه انگار
کوک الان دیگه واقعا نگران بود پس رفت خونه مادر ات
(خونه مادر ات)
^مامانش
^پسرم از اون موقعه که بردیش خبری ازش ندارم نکنه بلایی سرش امده؟
-نه نگران نباشید فقط یکم دیر کرد همین میاد خونه
^باش پسرم لطفا مواظبش باش
_چشم مادر
^مرسی پسرم
(رفت)
_یعنی کدوم گوری رفته؟ ایششش
(زنگ زد به تهیونگ)
_الو تهیونگ میتونی آمار ات رو در بیار لطفا
♛اول اینکه سلام دوم اینکه چرا؟
_ات پیداش نشده میترسم در رفته باشه
♛برو ببین خونه پدر مادرش نیست
_پدر که نداره اما خونه مامانش نبود.
♛اوکی آمارش رو در میارم
_مرسی داداش
۱٠دقیقه بعد
♛«تهیونگ زنگ زد»
_چی شد؟
♛کوک گوشیش رو رد یابی کردم و دیدم توی عمارت یانگ هو (همون چینیه که گیر داده بود به ات الان اسمش رو یادم نمی امد ببخشید)
_اون مرتیکه هول از اولشم معلوم بود اروم نمیگیره
♛فقط زود باش منم با اعضا میام اونجا
_اوکی فقط ادرس رو بفرست
♛اوکی.
(رسیدن اونجا)
♕اینجاست؟
♛اره مکس اینجا گفت
_اوکی
(رفتن داخل همه چی عادی بود ات رو پیدا کرد)
+دهنش و دست و پاهاش بسته بود و فقط یه نور اونجا روشن بود
۴.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.