مثل همیشه ساعت ۵ صبح از خواب بلندشدم
مثل همیشه ساعت ۵ صبح از خواب بلندشدم
رفتم لباس خدمتکاری م رو پوشیدم رفتم تو آشپزخونه و داشتم صبحونه رو امده میکیردم که برای ارباب ببرم واقعن نمیدونم این همه غذا رو می خواد چیکار فقط یه ذره میخوره بقه شم نمی خوره خوب خوبه باز یکم واسه منم میمونه تا بخورم رفتم وفتی داشتم آشپزی میکردم دستم سوخت ولی به فکرش نشدم و رفتم میز رو چیدم که ارباب امدن
کوک:خوب برو چندتا دیگه از این دسر ها و از این درست کن امروز مهمون هامون زیادن
ا.ت:ولی اینا زیادن که
کوک:می خوای از زیر کار فرار کمی دختره هرزه (با اعصبانیت گفت)
ا.ت:ببخشید من میرم درست کنم
کوک:شایدم نبخشیدمت
ا.ت میره و چند تا دسر دیگه و غذا های دیگه درست میکنه مهمون هام میان خیلی زیاد بودن من وقتی غذا رو درست میکنم یه گوشه از سالن میرم و منتظرم میمنم غذا شون تموم بشه هونجا وایساده بودم که که یکی از مهمون ها خیلی بهم نگاه میکرد مرد بود منو نگاهمو انداختم پایین چون خجالت کشیدم داشتم غذا می خوردم خیلی غذای خوشمزه ای بود بخاطر همین دوست دارم همیشه ا.ت غذا رو بپزه یکی از مهونا خیلی به ا.ت نگاه میکرد
کوک:چرا اونجا وایسادی برو دیگه خدمتکارا نباید تو جمع آدمای بزرگ باشن
ا.ت:باشه
ا.ت میره و به دل نمیگیره چون کوک همیشه ا.ت رو جلو بقیه ضایع میکنه واسه دیگه عادی شده مهمونا غذا شون رو خوردن هیچ غذای نمونده بود رفتم میز رو جمع کردم چرا همه خدمتکارا کاراشون رو میندازن گردن من هوووف بقیه هم امده بودن میز رو جمع کنن
ولی با بی حوصله گی بیشترشون رو من جمع کردم یکم ضعف کردم چون صبحونه نخورده بودم ولی سعی کردم غش نکنم
ا.ت:جویی این دفعه نوبت توعه ظرف هارو بشوری
جویی:من نمی شورم خودت بشور ناخن هام خراب میشه
ا.ت:من همیشه میشورم ولی تو هیچوقت نمی شوری برای چی اصن میایی اینجا نیا دیگه تو خونه ت بمون
جویی:به توچه هرزه
ا.ت:من هرزه نیستم
جویی:ارباب گفت که تو یه هرزه لی خودم شنیدم توهم چیزی نگفتی
ا.ت:چون اون بهم گفت و من ساکت موندم دلیل نمیشه من هرزه م
جویی:اره خوب ولی اگه تو ظرف هارو بشوری منم به کسی نمیگم
ا.ت:میدونی اگه ارباب بفهمه چی میشه
جویی:بفهمم کاری نمیکنه تورو حتی سگ شم حساب نمی کنه (پوزخند)
جویی میره ا.ت همه ظرف ها رو میشوره بعدش میره تو باغ امارت رفتم اونجا همه جا پرو آشغال بود رفتم که جمع شون کنم و بندازمشون تو تو کیسه زباله
(ویو کوک)
بعد غذا خوردن با مهمون ها با همون مرده خواستم زمین معامله کنم باهم نشستم رو ی کاناپه
کوک:ممنون که امدین آقای جک
جک:خواهش میکنم صبحونه هم خیلی خوش مزه بود
کوک:چقدر پول می خواین بابت زمین
جک:من زمین رو بهتون نمیدم
کوک:چرا پولش مگه چقدر میدم
جک:بحث پول نیست شما انسانیت حالی تون نیست شما نباید با خدمتکارتون اونطوری حرف میزدی من روی آدم ها فقیر که آدم های پولدار بهشون کنایه میزنن متنفرم
کوک:ولی....
جک :متاسفم ... من باید برم
جک میره و بقیه مهمون ها هم میرن کوک خیلی عصبیه میره تو آشپز خونه رو به جویی
کوک:ا.ت کجاست
جویی:تو..توباغچه
کوک سریع میره پیش ا.ت دیدم ا.ت داره اشغال های باغچه جمع میکنه موهاش رو گرفتم کشوندم و باخودم بردمش
ا.ت:ارباب لطفا ولم کنین ...هق ...مگه من چیکار کردم
کوک:خفه شو
ا.ت:خواهش میکنم فقط این بار منو ببخشین
کوک بی محل به حرف ا.ت رو میبره تو اتاق ش و میندازتش زمین
کوک:واسه چی پیش میز غدا خوری اونجا بودی هاااان (باصدای بلند)
ا.ت:من همیشه اونجام چون بعد خوردن غذا میز رو جمع کنم
کوک:کمتر دورغ بگو میدونم واسه اینکه هرزه گیکنی امدی واسه اینکه اون مرد اژ تو خوشش بیاد کوک شلاغش رو دآورد همش ا.ت رو میزد ا.ت بی هوش شده بود......
(خماریییئییییییی)
خوب این پارت اول
شرط
لایک ۳۰
کامنت ۵۰
رفتم لباس خدمتکاری م رو پوشیدم رفتم تو آشپزخونه و داشتم صبحونه رو امده میکیردم که برای ارباب ببرم واقعن نمیدونم این همه غذا رو می خواد چیکار فقط یه ذره میخوره بقه شم نمی خوره خوب خوبه باز یکم واسه منم میمونه تا بخورم رفتم وفتی داشتم آشپزی میکردم دستم سوخت ولی به فکرش نشدم و رفتم میز رو چیدم که ارباب امدن
کوک:خوب برو چندتا دیگه از این دسر ها و از این درست کن امروز مهمون هامون زیادن
ا.ت:ولی اینا زیادن که
کوک:می خوای از زیر کار فرار کمی دختره هرزه (با اعصبانیت گفت)
ا.ت:ببخشید من میرم درست کنم
کوک:شایدم نبخشیدمت
ا.ت میره و چند تا دسر دیگه و غذا های دیگه درست میکنه مهمون هام میان خیلی زیاد بودن من وقتی غذا رو درست میکنم یه گوشه از سالن میرم و منتظرم میمنم غذا شون تموم بشه هونجا وایساده بودم که که یکی از مهمون ها خیلی بهم نگاه میکرد مرد بود منو نگاهمو انداختم پایین چون خجالت کشیدم داشتم غذا می خوردم خیلی غذای خوشمزه ای بود بخاطر همین دوست دارم همیشه ا.ت غذا رو بپزه یکی از مهونا خیلی به ا.ت نگاه میکرد
کوک:چرا اونجا وایسادی برو دیگه خدمتکارا نباید تو جمع آدمای بزرگ باشن
ا.ت:باشه
ا.ت میره و به دل نمیگیره چون کوک همیشه ا.ت رو جلو بقیه ضایع میکنه واسه دیگه عادی شده مهمونا غذا شون رو خوردن هیچ غذای نمونده بود رفتم میز رو جمع کردم چرا همه خدمتکارا کاراشون رو میندازن گردن من هوووف بقیه هم امده بودن میز رو جمع کنن
ولی با بی حوصله گی بیشترشون رو من جمع کردم یکم ضعف کردم چون صبحونه نخورده بودم ولی سعی کردم غش نکنم
ا.ت:جویی این دفعه نوبت توعه ظرف هارو بشوری
جویی:من نمی شورم خودت بشور ناخن هام خراب میشه
ا.ت:من همیشه میشورم ولی تو هیچوقت نمی شوری برای چی اصن میایی اینجا نیا دیگه تو خونه ت بمون
جویی:به توچه هرزه
ا.ت:من هرزه نیستم
جویی:ارباب گفت که تو یه هرزه لی خودم شنیدم توهم چیزی نگفتی
ا.ت:چون اون بهم گفت و من ساکت موندم دلیل نمیشه من هرزه م
جویی:اره خوب ولی اگه تو ظرف هارو بشوری منم به کسی نمیگم
ا.ت:میدونی اگه ارباب بفهمه چی میشه
جویی:بفهمم کاری نمیکنه تورو حتی سگ شم حساب نمی کنه (پوزخند)
جویی میره ا.ت همه ظرف ها رو میشوره بعدش میره تو باغ امارت رفتم اونجا همه جا پرو آشغال بود رفتم که جمع شون کنم و بندازمشون تو تو کیسه زباله
(ویو کوک)
بعد غذا خوردن با مهمون ها با همون مرده خواستم زمین معامله کنم باهم نشستم رو ی کاناپه
کوک:ممنون که امدین آقای جک
جک:خواهش میکنم صبحونه هم خیلی خوش مزه بود
کوک:چقدر پول می خواین بابت زمین
جک:من زمین رو بهتون نمیدم
کوک:چرا پولش مگه چقدر میدم
جک:بحث پول نیست شما انسانیت حالی تون نیست شما نباید با خدمتکارتون اونطوری حرف میزدی من روی آدم ها فقیر که آدم های پولدار بهشون کنایه میزنن متنفرم
کوک:ولی....
جک :متاسفم ... من باید برم
جک میره و بقیه مهمون ها هم میرن کوک خیلی عصبیه میره تو آشپز خونه رو به جویی
کوک:ا.ت کجاست
جویی:تو..توباغچه
کوک سریع میره پیش ا.ت دیدم ا.ت داره اشغال های باغچه جمع میکنه موهاش رو گرفتم کشوندم و باخودم بردمش
ا.ت:ارباب لطفا ولم کنین ...هق ...مگه من چیکار کردم
کوک:خفه شو
ا.ت:خواهش میکنم فقط این بار منو ببخشین
کوک بی محل به حرف ا.ت رو میبره تو اتاق ش و میندازتش زمین
کوک:واسه چی پیش میز غدا خوری اونجا بودی هاااان (باصدای بلند)
ا.ت:من همیشه اونجام چون بعد خوردن غذا میز رو جمع کنم
کوک:کمتر دورغ بگو میدونم واسه اینکه هرزه گیکنی امدی واسه اینکه اون مرد اژ تو خوشش بیاد کوک شلاغش رو دآورد همش ا.ت رو میزد ا.ت بی هوش شده بود......
(خماریییئییییییی)
خوب این پارت اول
شرط
لایک ۳۰
کامنت ۵۰
۱۷.۷k
۰۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.