پارت ۳
پارت ۳
ارباب تا دم در امد افتاد زمین من رفتم در رو باز کردم دستش رو گداشتم سر شونم سریع رفتم داخل امارت درو فقل کردم از پله ها با تری و استرس ارباب رو بردم بالا تو اتاقش شنیدم که یکی در رو شکوندن سریع اون در مخفی رو باز کردم ارباب رو بردم تو اون اتاق یه تخت داشت اربار گذاشتم رو تخت
ا.ت:ارباب شما حالتون خوبه
کوک:نه... خوب نیستم گلوله خردم
لباسش خونی شده بود
ا.ت:تو این اتاق وسایل پانسمان داره
کوک:اره ... اون میزی که پیشیش هستی کشو رو باز کن
سریع کشو باز کردم یه جعبه بود کخ وسایل پانسمان داشت که صدای شلیک امد خیلی ترسیدم
کوک:ساکت باش نترس فقط حرف نزن
ا.ت سرش رو تکون داد چن دقیقه بعد از تو اتاق رفتن (اتاقی که بیرون از دیواره)
کوک:رفتن
ا.ت:میشه لباست رو در بیاری واسه اینکه زخمت رو درمان کنم
کوک:نمی تونم تو درش بیار نفس داره بند میاد
ا.ت:باشه
با خجالت رفتم دکمه های پیرهن ش باز کردوم لباسش رو درآوردم(منحرف😐)
کوک:انگشتت رو بوکن توجای که گلوله خورده گلوله رو در بیار
ا.ت:باشه
انگشتم رو جای که گلوله خورده بود کردم
کوک:عاااا...(منحرف نشو😐)
ا.ت:یکم دیگه تحمل کن
بلخره دآوردمش گذاشمش اونور خون های کوک رو پاک کردم پانسمانش کردم
کوک:اون کمد رو میبنی یه دست لباس واسه بیار
ا.ت:باشه
رفتم یه شلوار و یه تیشرت بهش دادم
کوک:میشه کمکم کنی لباسم رو بپوشم فقط لباسم رو شلوارم رو خودم پام میکنم(نه پس می خوای ا.ت پات کنه 😐)
ا.ت:باشه
لباسش رو تنش کردم دکمه هاش رو بستم ارباب بلندشد
کوک:میشه روت رو اونور کنی می خوام شلوارم رو پام کنم
ا.ت:باشه
ا.ت روش رو اونور کرد کوک شلوارش رو پاش کرد یه اسلحه از کشو برداشت ا.ت رو از پشت بغل کرد اسلحه رو به کمرش گرفت
کوک:تو که نقشه نداری منو لو بدی هان ... داشته باشی هم میمیری
ا.ت:نه چرا اینکارو میکنین
کوک:پس این اتاق رو از کجا پیدا کردی هان
ا.ت:وقتی دیروز منو کتک زدین دستم رو به این دیوار گرفتم که یهو در باز شد بخدا راست میگم
کوک ا.ت رو ول میکنه
کوک:خوبه چون اگه اینطوری نبود اتفاق بدی میوفتاد
کوک میره سمت ا.ت و بهش یه دست لباس میده
کوک:اینا رو بپوش
ا.ت:چرا
کوک:می خوای همینجا بمونی تا بمیری
ا.ت:باشه ا.ت لباس ها رو میگیره
ا.ت:میشه روت رو اونور کنی
کوک:باشه
کوک روش رو اونور میکنه وا.ت لباس ها رو میپوشه
ا.ت:روت رو برگردن
لباس ها واسه ش بزرگ بود ولی بهش میومدلباس اسپرت بود
کوک:خوب من از پنجره میپرم پایین بعدش تو میپری
ا.ت:ولی... من میترسم
کوک:نترس میگیرمت
کوک تا می خواد خودش رو بندازه
ا.ت:وایسا
کوک:چرا
ا.ت:بیا اول یه تشک بندازیم بعد بپریم ارتفاع زیاده
کوک:هوم...باشه
تشک تخت رو برداشتیم باهم انداختیم پایین کوک هم پرید سالم بود منم چشمام رو بستم پریدم و ارباب منو گرفت سریع باهم
رفتیم پارک گینگ یکی از ماشین ها رو برداشتیم سریع فرار کردم
ا.ت:سویچ ماشین رو از کجا آوردی
کوک:از اتاق برداشتم
که یهو دیدم دارن میان دنبالمون
ا.ت:وای دارن میان اگه شلیک کنن چی
کوک:این ماشین زد گلوله ست
ا.ت:اهان ... ولی دوتا ماشین
کوک اسلحه رو از جیبش برداشت داد بهم
کوک:این ماشه رو میکشی و به لاستیک ماشین شلیک میکنی
ا.ت:ولی من نمی تونم
کوک:می تونی می تونی
ا.ت:با..شه
پنجره رو باز کردم به کی از ماشین ها به لاستیکش شلیک کردم که اوم ماشین با ماشین دیگ تصادف کرد و منفجر شده من سریع سرم رو داخل ماشین ا.ت خیلی تعجب کرد بود
ا.ت:من چندتا آدم رو کشتم(با بغض)
کوک:عیب نداره که تو این کارو نمی کردی اونا تو میکشن
ا.ت:ولی می فتم زندان (با گریه )
کوک:نترس نمیزارم بیوفتی زندام
ا.ت:واقعن
کوک:اره
تو راه بودیم ا.ت خوابیده بود سرش رو به پنچره تکیه داده بود.......
(خمار بدبخت موادت تموم شد😂)
شرط
لایک۳۰
کامنت ۵۰
بچه ها فکر نمی کردم تو چند ساعت شرط هارو برسه نمیدونستم این فیکم انقدر محبوب میشه دمتون گرم
ارباب تا دم در امد افتاد زمین من رفتم در رو باز کردم دستش رو گداشتم سر شونم سریع رفتم داخل امارت درو فقل کردم از پله ها با تری و استرس ارباب رو بردم بالا تو اتاقش شنیدم که یکی در رو شکوندن سریع اون در مخفی رو باز کردم ارباب رو بردم تو اون اتاق یه تخت داشت اربار گذاشتم رو تخت
ا.ت:ارباب شما حالتون خوبه
کوک:نه... خوب نیستم گلوله خردم
لباسش خونی شده بود
ا.ت:تو این اتاق وسایل پانسمان داره
کوک:اره ... اون میزی که پیشیش هستی کشو رو باز کن
سریع کشو باز کردم یه جعبه بود کخ وسایل پانسمان داشت که صدای شلیک امد خیلی ترسیدم
کوک:ساکت باش نترس فقط حرف نزن
ا.ت سرش رو تکون داد چن دقیقه بعد از تو اتاق رفتن (اتاقی که بیرون از دیواره)
کوک:رفتن
ا.ت:میشه لباست رو در بیاری واسه اینکه زخمت رو درمان کنم
کوک:نمی تونم تو درش بیار نفس داره بند میاد
ا.ت:باشه
با خجالت رفتم دکمه های پیرهن ش باز کردوم لباسش رو درآوردم(منحرف😐)
کوک:انگشتت رو بوکن توجای که گلوله خورده گلوله رو در بیار
ا.ت:باشه
انگشتم رو جای که گلوله خورده بود کردم
کوک:عاااا...(منحرف نشو😐)
ا.ت:یکم دیگه تحمل کن
بلخره دآوردمش گذاشمش اونور خون های کوک رو پاک کردم پانسمانش کردم
کوک:اون کمد رو میبنی یه دست لباس واسه بیار
ا.ت:باشه
رفتم یه شلوار و یه تیشرت بهش دادم
کوک:میشه کمکم کنی لباسم رو بپوشم فقط لباسم رو شلوارم رو خودم پام میکنم(نه پس می خوای ا.ت پات کنه 😐)
ا.ت:باشه
لباسش رو تنش کردم دکمه هاش رو بستم ارباب بلندشد
کوک:میشه روت رو اونور کنی می خوام شلوارم رو پام کنم
ا.ت:باشه
ا.ت روش رو اونور کرد کوک شلوارش رو پاش کرد یه اسلحه از کشو برداشت ا.ت رو از پشت بغل کرد اسلحه رو به کمرش گرفت
کوک:تو که نقشه نداری منو لو بدی هان ... داشته باشی هم میمیری
ا.ت:نه چرا اینکارو میکنین
کوک:پس این اتاق رو از کجا پیدا کردی هان
ا.ت:وقتی دیروز منو کتک زدین دستم رو به این دیوار گرفتم که یهو در باز شد بخدا راست میگم
کوک ا.ت رو ول میکنه
کوک:خوبه چون اگه اینطوری نبود اتفاق بدی میوفتاد
کوک میره سمت ا.ت و بهش یه دست لباس میده
کوک:اینا رو بپوش
ا.ت:چرا
کوک:می خوای همینجا بمونی تا بمیری
ا.ت:باشه ا.ت لباس ها رو میگیره
ا.ت:میشه روت رو اونور کنی
کوک:باشه
کوک روش رو اونور میکنه وا.ت لباس ها رو میپوشه
ا.ت:روت رو برگردن
لباس ها واسه ش بزرگ بود ولی بهش میومدلباس اسپرت بود
کوک:خوب من از پنجره میپرم پایین بعدش تو میپری
ا.ت:ولی... من میترسم
کوک:نترس میگیرمت
کوک تا می خواد خودش رو بندازه
ا.ت:وایسا
کوک:چرا
ا.ت:بیا اول یه تشک بندازیم بعد بپریم ارتفاع زیاده
کوک:هوم...باشه
تشک تخت رو برداشتیم باهم انداختیم پایین کوک هم پرید سالم بود منم چشمام رو بستم پریدم و ارباب منو گرفت سریع باهم
رفتیم پارک گینگ یکی از ماشین ها رو برداشتیم سریع فرار کردم
ا.ت:سویچ ماشین رو از کجا آوردی
کوک:از اتاق برداشتم
که یهو دیدم دارن میان دنبالمون
ا.ت:وای دارن میان اگه شلیک کنن چی
کوک:این ماشین زد گلوله ست
ا.ت:اهان ... ولی دوتا ماشین
کوک اسلحه رو از جیبش برداشت داد بهم
کوک:این ماشه رو میکشی و به لاستیک ماشین شلیک میکنی
ا.ت:ولی من نمی تونم
کوک:می تونی می تونی
ا.ت:با..شه
پنجره رو باز کردم به کی از ماشین ها به لاستیکش شلیک کردم که اوم ماشین با ماشین دیگ تصادف کرد و منفجر شده من سریع سرم رو داخل ماشین ا.ت خیلی تعجب کرد بود
ا.ت:من چندتا آدم رو کشتم(با بغض)
کوک:عیب نداره که تو این کارو نمی کردی اونا تو میکشن
ا.ت:ولی می فتم زندان (با گریه )
کوک:نترس نمیزارم بیوفتی زندام
ا.ت:واقعن
کوک:اره
تو راه بودیم ا.ت خوابیده بود سرش رو به پنچره تکیه داده بود.......
(خمار بدبخت موادت تموم شد😂)
شرط
لایک۳۰
کامنت ۵۰
بچه ها فکر نمی کردم تو چند ساعت شرط هارو برسه نمیدونستم این فیکم انقدر محبوب میشه دمتون گرم
۱۱.۸k
۰۷ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.