P

P7🍯







یک ماه بعد//






writer: در خونه باز شد و جیمین با چشمای که به رنگ خون شده بودن و تلو تلو خوران وارد خونه شد بوی الکل روی لباسش کل خونه رو پر کرده بود لارا کنار پنجره نشسته بوده و به صدای بر خورد بارون با سقف فلزی خونه ها گوش میداد تا اینکه با صدای چرخش کلید توی در و وارد شدن جیمین از جاش پرید و رفت پیش جیمین






&ب...بابا
-چته
&چرا اینقدر دیر اومدین
-به توم باید جواب پس بدم{بلند}
&نه...من...من فقط نگران شدم
-از جلو چشام گمشو حوصلتو ندارم
&اما بابا
-مگه نشنیدی چی گفتم{سیلی محکمی به صورت استخونی و ظریف لارا میزنه و که باعث میشه نصف صورتش کبود بشه}
&{تعادلشو از دست میده و تلو تلو خوران میوفته زمین}
-{به سمتس خیز بر میداره و میگیترش زیر مشت و لگد}
&ای بابا غلط کردم ببخشید ای تروخدا{گریه}
-خفه شو{اینقدر میزنه که میبینه از لارا صدای در نمیاد}
&{از شدت درد بیهوش میشه}
-اجوما اجوما{داد}
$بله قربان
-اینو ببر بالا تو اتاقش
$چ..چشم{میاد نزدیکتر و اروم لارا رو بغل میکنه و میبرتش بالا}






جیمین«این روزا فقط کارم شده رفتن به بار تنها چیزی که بعد از مرگ میلا ارومم میکنه همینه وقتی هم برمی‌گردم اصلا حالم دست خودم نیست و حوصله ی هیچ کسو ندارم به خاطر همین عصبانیتم رو سر لارا خالی میکنم اون باید درک کنه که نباید رو مخ من راه بره ولی نکنه امروز زیاده روی کردم؟ نه بابا ول کن بهتره برم یه دوش بگیرم تا از شر این فکر و خیال راحت شم







اجوما«دلم خیلی برای لارا میسوزه از وقتی میلا خانم مرده ارباب همیشه کتکش میزنه و دعواش میکنه هیچ وقت تا این حد پیش نرفته بود اما امروز اینقدر کتکش زد که بیهوش شد آقا گفت بیارمش بالا تو اتاقش اروم گذاشتمش رو تختش،میخواستم زخماشو پانسمان کنم که اقا اومد تو اتاق





-چیکار میکنی
$قربان میخواستم زخماشو پانسمان کنم
-من بهت اینو گفتم؟
$نه اما
-پس برو پایین لازم نکرده پانسمان کنی
$چشم{رفت پایین}





جیمین«رفتم نشستم پیش لارا و زل زدم به صورتش اون دختر دیوونه کننده شبیه میلا است وقتی بهش نگاه میکنم میلا رو میبینم همینم اذیتم میکنه و باعث میشه ازش متنفر بشم بیخیال این حرفا بلند شدم و رفتم پایین تو آشپزخونه اجوما غذا رو درست کرده بود و خودش رفته بود غذا رو کشیدم تو بشقاب و نشستم پشت میز تو این یه ماه تونسته بودم با مرگ میلا کنار بیام اما با لارا نه فقط دوست داشتم زودتر از شرش خلاص بشم اعضا خیلی بابت این موضوع سرزنشم کردن اما برای من مهم نبود اونا نمیتونن درکم کنن اما حالا که بیشتر فکر میکنم لارا هم با مرگ میلا بدجوری نابود شد از لحاظ روانشناسی من کمتر از اون بهم ریختم به خاطر همین من بیشتر نشون میدم اما درد بارا اونقدر بزرگ بود که هیچی نگفت و فقط بی صدا و دور از همه اشک ریخت هیچ وقت اون روزی که مادرمو از دست دادم یادم نمیره کل دنیا برام تیره و تار شده بود حالم خیلی بد بود خیلی گریه میکردم تازه من اون موقع بیست و هشت سالم بود اما لارا فقط پنج سالشه وقتی خودمو جاش میزارم خیلی بهم میریزم با این فکرا یه لحظه یه کوری شدم و نا خوداگاه از پشت میز بلند شدم و رفتم بالا در اتاق لارا رو باز کردم و رفتم تو که دیدم هنوز بیهوشه اروم لبی تخت نشستم و دستای کبودشو گرفتم و اروم نوازشش کردم مگه من ازش متنفر نشده بودم پس چرا داشتم اینکارو میکردم نمیدونستم جواب سوالم چیه ولی چون اینطوری حالم بهتر بود جلوی خودمو گرفتم تا نرم بیرون همینجوری دستشو گرفته بودم و نوازش میکردم که شروع کرد اروم اروم تکون خوردن و ناله کردن تا اینکه کامل بهوش اومد و با دیدن من بالا سرش سریع بلند شد و دستشو از دستم کشید بیرون و عقب عقب رفت






-هی هی هی آروم باش
&ب... بابا
-بله
&چ....چیشده؟
-چیزی نیست اومدم ببینم چیزی احتیاج نداری و بهوش اومدی
&م....میشه بری
-برم؟
&{با ترس سرشو به نشانه ی تایید تکون میده}
-چرا اونوقت؟










ادامه دارد...







💕بابا تروخدا یه کوچولو حمایت کنید میدونم مدرسه هست اما منم زحمت میکشم اخه💕
دیدگاه ها (۱۷)

P8🍯&لطفا ازتون خواهش میکنم-باشه من میرم اما توم باید با من ب...

P6🍯&اما من خیلی دلم براش تنگ شده{بغض}-میدونم عزیزم میدونم ام...

P5🍯سر خاک میلا//writer:صدای گریه های جیمین و لارا در دل غرش ...

📜معرفی فیک جدید 📜📌 شخصیت های اصلی:جیمین&لارا📌شخصیت های فرعی:...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط