P
P9🍯
&شما وقتی دیشب از بیرون برگشتین حابتون خوب نبود چشماتون قرمز بود نمیتونستین درست راه برین منم نگرانتون شدم و اومدم پیشتون و ازتون پرسیدم کجا بودین شما هم عصبی شدین و گفتی به تو ربطی نداره من گفتم که فقط نگرانتون بودم و شما گفتید که برم تو اتاقم اما من نرفتم و شما یه سیلی به من زدین که افتادم زمین بعدش هی پشت سر هم شروع کردین بهم لگد و مشت زدن تا اینکه بیهوش شدم
-{اشکاش از چشماش سرازیر میشه}
&بابا بابا شما خوبین؟ من نمیخوایتم ناراحتتون کنم
-لارا
&بله
-خیلی دردت گرفت نه؟
&بابا
-جواب بده
&خوب....اره
-منو میبخشی؟
&اره
-میشه الان دراز بکشی تا زخماتو پانسمان کنم؟
&چشم{اروم رو تخت دراز میکشه}
-{میشینه کنار تخت و وسایل پانسمان رو در میاره و لباساشو اروم در میاره و شروع میکنه به پانسمان کردن }
&{از درد بی صدا گریه میکنه}
-اخ ببخشید الان تموم میشه خوب وایسا اینم ببندم تموم شد
&ممنون
-الان یکم بهتری؟
&اره ممنونم
-مسکن بهت بدم
&نه میخوام یکم بخوابم
-باشه پس من میرم دیگه اگه چیزی خواستی صدام کن
& ممنون
-{رفت بیرون}
لارا«خیلی بدنم درد میکرد واقعا حالم خیلی بد بود بابا هیچی یادش نمیومد حتی وقتی خودشم منو دید ترسید از وضعیت بدنم از اونجایی که شبش از درد نخوابیده بودم بزور پتو رو کشیدم رو خودم و چشمامو بستم و خوابم برد
ادامه دارد...
میتونم بپرسم دلیلتون از انفالو کردن چیه ؟
&شما وقتی دیشب از بیرون برگشتین حابتون خوب نبود چشماتون قرمز بود نمیتونستین درست راه برین منم نگرانتون شدم و اومدم پیشتون و ازتون پرسیدم کجا بودین شما هم عصبی شدین و گفتی به تو ربطی نداره من گفتم که فقط نگرانتون بودم و شما گفتید که برم تو اتاقم اما من نرفتم و شما یه سیلی به من زدین که افتادم زمین بعدش هی پشت سر هم شروع کردین بهم لگد و مشت زدن تا اینکه بیهوش شدم
-{اشکاش از چشماش سرازیر میشه}
&بابا بابا شما خوبین؟ من نمیخوایتم ناراحتتون کنم
-لارا
&بله
-خیلی دردت گرفت نه؟
&بابا
-جواب بده
&خوب....اره
-منو میبخشی؟
&اره
-میشه الان دراز بکشی تا زخماتو پانسمان کنم؟
&چشم{اروم رو تخت دراز میکشه}
-{میشینه کنار تخت و وسایل پانسمان رو در میاره و لباساشو اروم در میاره و شروع میکنه به پانسمان کردن }
&{از درد بی صدا گریه میکنه}
-اخ ببخشید الان تموم میشه خوب وایسا اینم ببندم تموم شد
&ممنون
-الان یکم بهتری؟
&اره ممنونم
-مسکن بهت بدم
&نه میخوام یکم بخوابم
-باشه پس من میرم دیگه اگه چیزی خواستی صدام کن
& ممنون
-{رفت بیرون}
لارا«خیلی بدنم درد میکرد واقعا حالم خیلی بد بود بابا هیچی یادش نمیومد حتی وقتی خودشم منو دید ترسید از وضعیت بدنم از اونجایی که شبش از درد نخوابیده بودم بزور پتو رو کشیدم رو خودم و چشمامو بستم و خوابم برد
ادامه دارد...
میتونم بپرسم دلیلتون از انفالو کردن چیه ؟
- ۱.۱k
- ۲۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط