پارت12
پارت12
رمان به زبان رویا&
من:وقت شامههه
میز چیدم
امیر:به به عجب بوی چه رنگی چه لعابی
الهام:خودت درست کردی😳
من:اره
شروع کردن به خوردن
شام عدس پلو درست کرده بودم با سالاد و دسرات
بعد شام رایان :دستون درد نکنه
امیر با صدای نازک:خواهش می کنم عزیزم
الهام بلند زد زیر خنده من لبخند زدم
امیر:وا رویا چرا نمی خندی
الهام:رویا خیلی وقته نمی خندع
امیر:اها راستی رویا اسم شوهرت چیه
الهام: شایان
امیر:کارش چیه
من: شکت سهام داره
امیر:ایتالیای مافیان ها مراقب باش
الهام:چه بهتر رویا عاشق هیجانه
لبخند زدم
گوشیم زنگ خورد
من:امیر گوشیمو بده
امیر:اوه اوه اقاتونه
من:ها
دریا بودش که الهام اسمشو بجای دریا نوشته بود عشقم با یه عالمه قلب
الهام نگاه کردم
من:جانم
دریا:رویا بابام میگه هفته دیگه رﺋیس میادش دیگه می تونی بری
من:خداشکر
دریا:می خواهی بری واقعا
من:اره
دریا:باشه
من:بای نفس
الهام :چی میگفت شایان جان
من:گفت کارا رو داره پیش میبره
الهام:داره میاد
منن:اره
الهام:بعد میری
من:اره
امیر :کی میاد کجا میره چرا ناراحت شده الهام
من:هیچی
امیر:داداش رایان ساکتی
رایان:حرفی نیستش
الهام:من باید برم
بعد کیف و مانتو وشالشو برداشت
امیر:واستا
امیرم کتشو برداشت رفت
من بودمو رایان
میز جمع کردم
من:قهوه می خوری
رایان:اره
قهوه جلوش گذاشتم
موهامو باز کردم سرم داشت منفجر می شد از بس سفت بسته بودمش
رایان:هنوزم به حجاب و محرم و نا محرم دقت نمی کنی
من:مهم نیست برام می ترسی گناه کنی چشاتو ببند
رایان لبخند زد پاشد رفت جلوی دیوار شیشه ایم
کل تهران زیر پاته ها
منم پاشدم رفتم
من:اره از بلندی خوشم میاد
رایان:جای قشنگی ایتالیا
من:اره رویام رفتن به ایتالیا بود
رایان: خودت تم رویای
بعد اروم گفتش رویای که به دست اوردنش سخته
من:چی
رایان:هیچی....... فکر نمی کردم قبول کنی معموریتو
من:خب می خواستم قبل رفتنم برای کشورم خدمتی کرده باشم
رایان : تو
من: چون به سرهنگ یه چیزی بده کارم
رایان:بابت مرگ مادر و پدرت
من:اره اون خیلی کمک کرد تا اون ادمو پیدا کنم
رایان: سخت بودش
من:از اونی که فکر می کردی بعد تر
بعد برقا رفتن
من:اه بابا
رایان:شمع کجاست
من:گوشی پیدا کن اول
رایان :ایناها
چراغ قوه روشن کرد
رفتم شمع روشن کردم که دستم خورد لیوان افتاد شکست
من:اخ
رمان به زبان رایان&
حمایت و لایک♥کامنت
رمان به زبان رویا&
من:وقت شامههه
میز چیدم
امیر:به به عجب بوی چه رنگی چه لعابی
الهام:خودت درست کردی😳
من:اره
شروع کردن به خوردن
شام عدس پلو درست کرده بودم با سالاد و دسرات
بعد شام رایان :دستون درد نکنه
امیر با صدای نازک:خواهش می کنم عزیزم
الهام بلند زد زیر خنده من لبخند زدم
امیر:وا رویا چرا نمی خندی
الهام:رویا خیلی وقته نمی خندع
امیر:اها راستی رویا اسم شوهرت چیه
الهام: شایان
امیر:کارش چیه
من: شکت سهام داره
امیر:ایتالیای مافیان ها مراقب باش
الهام:چه بهتر رویا عاشق هیجانه
لبخند زدم
گوشیم زنگ خورد
من:امیر گوشیمو بده
امیر:اوه اوه اقاتونه
من:ها
دریا بودش که الهام اسمشو بجای دریا نوشته بود عشقم با یه عالمه قلب
الهام نگاه کردم
من:جانم
دریا:رویا بابام میگه هفته دیگه رﺋیس میادش دیگه می تونی بری
من:خداشکر
دریا:می خواهی بری واقعا
من:اره
دریا:باشه
من:بای نفس
الهام :چی میگفت شایان جان
من:گفت کارا رو داره پیش میبره
الهام:داره میاد
منن:اره
الهام:بعد میری
من:اره
امیر :کی میاد کجا میره چرا ناراحت شده الهام
من:هیچی
امیر:داداش رایان ساکتی
رایان:حرفی نیستش
الهام:من باید برم
بعد کیف و مانتو وشالشو برداشت
امیر:واستا
امیرم کتشو برداشت رفت
من بودمو رایان
میز جمع کردم
من:قهوه می خوری
رایان:اره
قهوه جلوش گذاشتم
موهامو باز کردم سرم داشت منفجر می شد از بس سفت بسته بودمش
رایان:هنوزم به حجاب و محرم و نا محرم دقت نمی کنی
من:مهم نیست برام می ترسی گناه کنی چشاتو ببند
رایان لبخند زد پاشد رفت جلوی دیوار شیشه ایم
کل تهران زیر پاته ها
منم پاشدم رفتم
من:اره از بلندی خوشم میاد
رایان:جای قشنگی ایتالیا
من:اره رویام رفتن به ایتالیا بود
رایان: خودت تم رویای
بعد اروم گفتش رویای که به دست اوردنش سخته
من:چی
رایان:هیچی....... فکر نمی کردم قبول کنی معموریتو
من:خب می خواستم قبل رفتنم برای کشورم خدمتی کرده باشم
رایان : تو
من: چون به سرهنگ یه چیزی بده کارم
رایان:بابت مرگ مادر و پدرت
من:اره اون خیلی کمک کرد تا اون ادمو پیدا کنم
رایان: سخت بودش
من:از اونی که فکر می کردی بعد تر
بعد برقا رفتن
من:اه بابا
رایان:شمع کجاست
من:گوشی پیدا کن اول
رایان :ایناها
چراغ قوه روشن کرد
رفتم شمع روشن کردم که دستم خورد لیوان افتاد شکست
من:اخ
رمان به زبان رایان&
حمایت و لایک♥کامنت
۶.۰k
۳۱ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.