پارت 13

پارت 13
سریع رفتم تو اشپز خونه
من:چی کار کردی رویا
دستشو بریده بودش
رویا:ولش کن خودم چسب زخم میزنم
من: ساکت باش رویا
جعبه کمک اولیه برداشتم همون موقعه برق اومدش
نشستیم رو میز ناهار خوری
من:درد داره
شستشو دادمش خیلی بریده بودش
دستشو بستم با باند
من:باید بخیه بزنی
رویا :نه خودش خوب میشه تو هم دیگه برو
من:باشه مراقب خودت باش
سوار ماشین شدم وقتی داشتم میشستم زخمشو یکم اخ نگفت ولی رویای که من میشناختم برای یه بریدگی کوچیک گریه می کرد می گفت بریم بخی بزنیم رویا که من میشناختم قهوه دوست نداشت چون تلخ بود
رویا خیلی تغییر کرده بود
<گذشته>
امیر:رایان می دونی چیکار داری می کنی رویا واقعا عاشقته
من:رویا رویا اخه اون من کجا اون کجا اصلا چی ما بهم می خوره هااا اصلا حجابشو دیدی اون حتی به پلیسا هم بی احترامی می کنه اون خیلی بی پرواس
امیر:تو خودت بهش هیچ احساسی نداری واقعا
من:من مثل تو نیستم عاشق بشم تازه احساس فقدر دلم می خواهد زود تموم بشه
اینده>
اون موقع به همه دروغ می گفتم حتی به خودم غرور غرور خیلی بد چیزی هنوزم مغرورم کاش یکم رودتر رویا دیده بودم شاید اون موقع برای من می شد نه اون پسره

حمایت و لایک♥و کامنت یادتون نره