پارت14
پارت14
رویا&
صبح پاشدم دستم خیلی درد می کردش
رفتم دکتر برام بخیه زدش
تو شرکت بودم وای خدا چقدر خسته شدم
تلفن زنگ خورد
من :بله
رحیمی: خانم شرکتی که دیروز قرار داد بستین شرکت داخلی می خواهن قرار داد و فسخ کنن
من:چی باشه بگو بیان
با عصبانیت تلفن کوبیدم احمقا من یه عالمه پول خرج کردم بابت محصولا الان که رﺋیس داره میاد باید پیش بیادش
رفتم تو اتاق کنفرانس
من:خانم علیپور دست شما درد نکنه این بعد این همه کار با ما
علیپور:معذرت می خواهیم دستور رﺋیس هر چقدر خسارت شده پرداخت میکنیم
مند: اوکی فقدرتو قرار داد نوشته که هر سو که بخواهن قرار داد فسخ کنه پول دوبرابر میده
علیپور از سر جاس پاشد گفت :یعنی چی می خواهی برشکسته ام کنی
من:تجارت دیگه تازه شما خواستین
با عصبانید چک نوشت گذاشت برای یه ماه دیگه اس
من:اوکی چون چند وقت کار کردیم یه ماه فرصت میدم
رفتش رایان اومد تو
رایان:دوزدم که شدی
من:من تاجرم باید سود هم کنم
رایان :اها
من:خب چرا اومدی
رایان: خب باید بریم پیش سرهنگ درباره مهمونی
من:وای نمی خواهم حال ندارم
رایان:کت از این بلند تر وجود نداره همه تا ران پاتن
من:چرا اما من اینو بیشتر دوست دارم
کت و شروار سفید با روسری سفید که طرح مشکی داره با کفش پاشینه بلند سفید پوشیده بودم
رایان:بریم
کیف سفیدمو برداشتم
رفتیم مرکزشون
همه نگاهم می کردن رفتیم تو اتاق سرهنگ نشسته بودیم که سرهنگ با یه زن چادر و یه مرد دیگه که پیر بود میشه گفت شبیه رایان اومدن تو
رایان:مادر شما اینجا
مادر رایان:معلومه کجای چند وقته خونه نیومدی باباتم که انگا دهنشو سیمان بستن
پدر رایان:حاج خانم گفتم معموریته که
مادر رایان:شما هم معموریتا تون این دختره کیه نکنه زن گرفتی
من:سلام من همکار اقای رادمنش هستم رویا راد
مادر رایان:تو هم پلیسی
من:نه خدابه دور
سرهنگ:خواهر ایشون رﺋیس شرکت داروسازی هستن که شرکت معروفیه ازشون خواستیم کمکمون کنن
مادر رایان:گفتم اخه دختره اصلا به پلیس نمی خوره تازه مگه مغز خر خورده قیافه اشو بزاره تو این کار
من:خب سرهنگ رایان گفتش کارم دارین
بابای رایان جوری نگام کرد چون رایان به اسم صدا کردم
من:اتفاقی افتاده اقا
مادر رایان:ول کن اینو بابا همیشه اخم می کنه بابت لباسته اصلانم به اون ربط نداره
پدر رایان:حاج خانم برین دیگه
مادر رایان:ایش انگار چند سالمه نه می مونیم
من و رایان نشستیم و مادر و پدر رایان جلومون
سرهنگ رفت یه چیزای بیاره
چای اوردن
حمایت و لایک♥و کامنت یادتون نره
رویا&
صبح پاشدم دستم خیلی درد می کردش
رفتم دکتر برام بخیه زدش
تو شرکت بودم وای خدا چقدر خسته شدم
تلفن زنگ خورد
من :بله
رحیمی: خانم شرکتی که دیروز قرار داد بستین شرکت داخلی می خواهن قرار داد و فسخ کنن
من:چی باشه بگو بیان
با عصبانیت تلفن کوبیدم احمقا من یه عالمه پول خرج کردم بابت محصولا الان که رﺋیس داره میاد باید پیش بیادش
رفتم تو اتاق کنفرانس
من:خانم علیپور دست شما درد نکنه این بعد این همه کار با ما
علیپور:معذرت می خواهیم دستور رﺋیس هر چقدر خسارت شده پرداخت میکنیم
مند: اوکی فقدرتو قرار داد نوشته که هر سو که بخواهن قرار داد فسخ کنه پول دوبرابر میده
علیپور از سر جاس پاشد گفت :یعنی چی می خواهی برشکسته ام کنی
من:تجارت دیگه تازه شما خواستین
با عصبانید چک نوشت گذاشت برای یه ماه دیگه اس
من:اوکی چون چند وقت کار کردیم یه ماه فرصت میدم
رفتش رایان اومد تو
رایان:دوزدم که شدی
من:من تاجرم باید سود هم کنم
رایان :اها
من:خب چرا اومدی
رایان: خب باید بریم پیش سرهنگ درباره مهمونی
من:وای نمی خواهم حال ندارم
رایان:کت از این بلند تر وجود نداره همه تا ران پاتن
من:چرا اما من اینو بیشتر دوست دارم
کت و شروار سفید با روسری سفید که طرح مشکی داره با کفش پاشینه بلند سفید پوشیده بودم
رایان:بریم
کیف سفیدمو برداشتم
رفتیم مرکزشون
همه نگاهم می کردن رفتیم تو اتاق سرهنگ نشسته بودیم که سرهنگ با یه زن چادر و یه مرد دیگه که پیر بود میشه گفت شبیه رایان اومدن تو
رایان:مادر شما اینجا
مادر رایان:معلومه کجای چند وقته خونه نیومدی باباتم که انگا دهنشو سیمان بستن
پدر رایان:حاج خانم گفتم معموریته که
مادر رایان:شما هم معموریتا تون این دختره کیه نکنه زن گرفتی
من:سلام من همکار اقای رادمنش هستم رویا راد
مادر رایان:تو هم پلیسی
من:نه خدابه دور
سرهنگ:خواهر ایشون رﺋیس شرکت داروسازی هستن که شرکت معروفیه ازشون خواستیم کمکمون کنن
مادر رایان:گفتم اخه دختره اصلا به پلیس نمی خوره تازه مگه مغز خر خورده قیافه اشو بزاره تو این کار
من:خب سرهنگ رایان گفتش کارم دارین
بابای رایان جوری نگام کرد چون رایان به اسم صدا کردم
من:اتفاقی افتاده اقا
مادر رایان:ول کن اینو بابا همیشه اخم می کنه بابت لباسته اصلانم به اون ربط نداره
پدر رایان:حاج خانم برین دیگه
مادر رایان:ایش انگار چند سالمه نه می مونیم
من و رایان نشستیم و مادر و پدر رایان جلومون
سرهنگ رفت یه چیزای بیاره
چای اوردن
حمایت و لایک♥و کامنت یادتون نره
۳.۶k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.