پارت :1
پارت :1
وقتی پسر سرد مدرسه باهات دوسته و تو عاشقشی و یه روز .....
روی یکی از میز های کافه تریای مدرسه نشسته بودی که سانو رو دیدی وارد سالن کافه تریا میشه از دور براش دست تکون دادی و اونم برات دست تکون داد که بفهمی تو رو دیدی .....
با گام های آرام آمده سمتت دقیقا رو به روت روی یکی از صندلی های جا گرفت ...
با لبخند بهش سلام کردی ...
" سلام چطوری ؟!"
اونم بهت لبخند زد و گفت ...
" من اوکیم تو چطوری ؟!"
" منم خوبم چی می خواهی سفارش بدی؟!"
سانو کمی فکر کرد و به فلورا گفت ...
" فعلا چیزی نمیخورم "
"باشه "
فلورا دوباره لبخندی به سانو زد که اونم متقابلاً لبخندی بهش زد ...
فلورا دوست صمیمی سانو بود و درد ناک تر از اون فلورا عاشق سانو بود نمی خواست در مورد عشقش رو به سانو چیزی بگه فکر می کرد اگه چیزی بفهمه دیگه دوستی شون مثل قبل پایه دار نمی مونه و حتا شاید دیگه دوست نمونن ...
فلورا برای اینکه هر روز سانو رو میدید و کنارش بود خوشحال بود ولی صبرش هم تموم شده بود با خودش می گفت اگه حالا بهش اعتراف نکنم شاید بعدن پشیمون بشم ولی نه بهتر بهش چیزی نگم تا بتونم هر روز ببینمش ...
فلورا فکر میکرد با گفتن اینکه عاشق سانو اون خودشو از فلورا میگیره و دیگه قرار نیست دوباره مثل همیشه باشن پس بی خیال همه افکارش شد و به قهوه خوردنش ادامه داد ...
سانو به فلورا نگاه میکرد که هر دفعه با سانو چشم تو چشم می شود نگاهش رو ازش میگرفت ...
سانو با آرامی به حرف آمد ...
" فلورا؟"
فلورا نگاهش را به چشمای سیاه سانو داد ..
فلورا هم در جواب به سانو گفت ...
" بله چیزی شده؟!"
سانو سرش را به طرف راست و چپ تکون داد و دوباره به فلورا گفت ...
" چرا این روزا یه جوری شدی ؟!
همش وقتی کنارمی لال میشی ولی وقتی کنار من نیستی خیلی پر حرف هستی موضوع چیه؟!"
فلورا با حرف های سانو چشماش اندازه توپ تنیس شد سانو داشت درست میگفت ؟!
شاید اره چون واقعا پیش سانو کم حرف میشود و دلیلش رو نمیدونست ...
فلورا برای اینکه به سانو بفهمونه که چیزی نیست گفت ...
" نه اون طوری که فکر میکنی نیست ..
خودت هم میدونی که من فقط با چند نفر صمیمی هستم و بقیه رو به چشم آشنا میبینم و خوب درست اگه باهام حرف بزنن منم باهاشون حرف میزنم .."
فلورا حرفش رو تموم کرد و نفس تازه کرد و دوباره به سانو نگاه کرد و گفت ...
ادامه دارد...
وقتی پسر سرد مدرسه باهات دوسته و تو عاشقشی و یه روز .....
روی یکی از میز های کافه تریای مدرسه نشسته بودی که سانو رو دیدی وارد سالن کافه تریا میشه از دور براش دست تکون دادی و اونم برات دست تکون داد که بفهمی تو رو دیدی .....
با گام های آرام آمده سمتت دقیقا رو به روت روی یکی از صندلی های جا گرفت ...
با لبخند بهش سلام کردی ...
" سلام چطوری ؟!"
اونم بهت لبخند زد و گفت ...
" من اوکیم تو چطوری ؟!"
" منم خوبم چی می خواهی سفارش بدی؟!"
سانو کمی فکر کرد و به فلورا گفت ...
" فعلا چیزی نمیخورم "
"باشه "
فلورا دوباره لبخندی به سانو زد که اونم متقابلاً لبخندی بهش زد ...
فلورا دوست صمیمی سانو بود و درد ناک تر از اون فلورا عاشق سانو بود نمی خواست در مورد عشقش رو به سانو چیزی بگه فکر می کرد اگه چیزی بفهمه دیگه دوستی شون مثل قبل پایه دار نمی مونه و حتا شاید دیگه دوست نمونن ...
فلورا برای اینکه هر روز سانو رو میدید و کنارش بود خوشحال بود ولی صبرش هم تموم شده بود با خودش می گفت اگه حالا بهش اعتراف نکنم شاید بعدن پشیمون بشم ولی نه بهتر بهش چیزی نگم تا بتونم هر روز ببینمش ...
فلورا فکر میکرد با گفتن اینکه عاشق سانو اون خودشو از فلورا میگیره و دیگه قرار نیست دوباره مثل همیشه باشن پس بی خیال همه افکارش شد و به قهوه خوردنش ادامه داد ...
سانو به فلورا نگاه میکرد که هر دفعه با سانو چشم تو چشم می شود نگاهش رو ازش میگرفت ...
سانو با آرامی به حرف آمد ...
" فلورا؟"
فلورا نگاهش را به چشمای سیاه سانو داد ..
فلورا هم در جواب به سانو گفت ...
" بله چیزی شده؟!"
سانو سرش را به طرف راست و چپ تکون داد و دوباره به فلورا گفت ...
" چرا این روزا یه جوری شدی ؟!
همش وقتی کنارمی لال میشی ولی وقتی کنار من نیستی خیلی پر حرف هستی موضوع چیه؟!"
فلورا با حرف های سانو چشماش اندازه توپ تنیس شد سانو داشت درست میگفت ؟!
شاید اره چون واقعا پیش سانو کم حرف میشود و دلیلش رو نمیدونست ...
فلورا برای اینکه به سانو بفهمونه که چیزی نیست گفت ...
" نه اون طوری که فکر میکنی نیست ..
خودت هم میدونی که من فقط با چند نفر صمیمی هستم و بقیه رو به چشم آشنا میبینم و خوب درست اگه باهام حرف بزنن منم باهاشون حرف میزنم .."
فلورا حرفش رو تموم کرد و نفس تازه کرد و دوباره به سانو نگاه کرد و گفت ...
ادامه دارد...
۲.۰k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.