دوست دارم اما....
#دوست_دارم_اما....
#پارت_چهارم
چند ساعت بعد*
کوک:(دیدم ساعت یازده شبه ، حاضر شدم رفتم ا.ت را صدا کنم که بریم دیدم خوابیده می خواستم بلندش کنم که)
ا.ت:(خودم را زدم به خواب فهمیدم میخواد بغلم کنه ولی یک دفعه آیو اومد داخل)
آیو:سلام
کوک:سلام(همون موقع که سلام کردم ا.ت را هم بلند کردم)کاری داشتی؟
آیو:ام....هیچی بعدا بهت میگم
کوک؛( بدون خدافظی رفتم)
ا.ت:(بیدار شدم)منو بزار پایین
کوک:عه بیدارشیدی! باشه!باشه! تکون نخور میافتی (گذاشتمش پایین)
ا.ت گوشیش زنگ خورد
ا.ت:الو؟
یونگی:سلام
ا.ت:عه سلام یونگی
کوک:😒
یونگی:من امشب قراره با اعضا بریم پارتی تو هم باید بیای
ا.ت:حتما ام...(رفتم یک جایی که آقای جئون صدام را نشنوه) آقای جئون هم میاد؟
یونگی:آره
ا.ت:اااااااایییششش(که دیدم آیو دست آقای جئون را کشید برد) ام... یونگی
یونگی:بله
ا.ت:میشه من باتو به پارتی بیام
یونگی:ام... اما کوک
ا.ت:آقای جئون اگه ببینه من با تو میام اونم با آیو میاد
یونگی:آهان پس اوکی
ا.ت:خب من میرم خونه حاضر شدم بهت زنگ میزنم
یونگی:اوکی
کوک:(آیو دستم را کشید و برد اومدم حرف بزنم نذاشت )
آیو:ما قراره با اعضا بریم پارتی
کوک:خو؟
آیو:ا.ت به احتمال زیاد با یونگی میاد البته احتمال که شک نکن
کوک:خو؟
آیو:چقدر تو احمقی من با تو به مهمونی میام که ا.ت حسودی کنه
کوک:اونوقت چی به تو میرسه؟
آیو:هیچی فقط میخوام کاری کنم یونگی جذب من شه حالا هستی یانه؟
کوک:ام...اوکی
*چند دقیقه بعد*
ا.ت:(حاضر شدم با یونگی به اون پارتی رسیدیم از اونور آیو را دیدم کنار کوک نشسته نمیدونم چرا عصبانی میشم این دوتا را کنار هم میبینم)
کوک:(ا.ت بالاخره با یونگی آمد)
*بعد از چند تا پیک*
ا.ت:(خیلی زود مست کردم که )
کوک:(داشتم به ا.ت نگاه میکردم که نگاهم به آیو افتاد که حرص میخورد ا.ت را کنار یونگی میدید یک دفعه اومد جلو)
آیو:کوک منو ببخش بخاطر این کارم فقط بخاطر یونگیه
کوک:(که یک دفعه آیو کیسم کرد لیوانی که دستم بود افتاد)
ا.ت:(وقتی اون صحنه را دیدم کوک و آیو را از هم جدا کردم زدم تو گوش کوک و رفتم)
کوک:(ا.ت گریه کنان از پارتی رفت بیرون رفتم دنبالش)
کوک:ا.ت!
کوک:ا.ت!
کوک:ا.ت صبر کن!
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
نظرتون را بهم بگین
#پارت_چهارم
چند ساعت بعد*
کوک:(دیدم ساعت یازده شبه ، حاضر شدم رفتم ا.ت را صدا کنم که بریم دیدم خوابیده می خواستم بلندش کنم که)
ا.ت:(خودم را زدم به خواب فهمیدم میخواد بغلم کنه ولی یک دفعه آیو اومد داخل)
آیو:سلام
کوک:سلام(همون موقع که سلام کردم ا.ت را هم بلند کردم)کاری داشتی؟
آیو:ام....هیچی بعدا بهت میگم
کوک؛( بدون خدافظی رفتم)
ا.ت:(بیدار شدم)منو بزار پایین
کوک:عه بیدارشیدی! باشه!باشه! تکون نخور میافتی (گذاشتمش پایین)
ا.ت گوشیش زنگ خورد
ا.ت:الو؟
یونگی:سلام
ا.ت:عه سلام یونگی
کوک:😒
یونگی:من امشب قراره با اعضا بریم پارتی تو هم باید بیای
ا.ت:حتما ام...(رفتم یک جایی که آقای جئون صدام را نشنوه) آقای جئون هم میاد؟
یونگی:آره
ا.ت:اااااااایییششش(که دیدم آیو دست آقای جئون را کشید برد) ام... یونگی
یونگی:بله
ا.ت:میشه من باتو به پارتی بیام
یونگی:ام... اما کوک
ا.ت:آقای جئون اگه ببینه من با تو میام اونم با آیو میاد
یونگی:آهان پس اوکی
ا.ت:خب من میرم خونه حاضر شدم بهت زنگ میزنم
یونگی:اوکی
کوک:(آیو دستم را کشید و برد اومدم حرف بزنم نذاشت )
آیو:ما قراره با اعضا بریم پارتی
کوک:خو؟
آیو:ا.ت به احتمال زیاد با یونگی میاد البته احتمال که شک نکن
کوک:خو؟
آیو:چقدر تو احمقی من با تو به مهمونی میام که ا.ت حسودی کنه
کوک:اونوقت چی به تو میرسه؟
آیو:هیچی فقط میخوام کاری کنم یونگی جذب من شه حالا هستی یانه؟
کوک:ام...اوکی
*چند دقیقه بعد*
ا.ت:(حاضر شدم با یونگی به اون پارتی رسیدیم از اونور آیو را دیدم کنار کوک نشسته نمیدونم چرا عصبانی میشم این دوتا را کنار هم میبینم)
کوک:(ا.ت بالاخره با یونگی آمد)
*بعد از چند تا پیک*
ا.ت:(خیلی زود مست کردم که )
کوک:(داشتم به ا.ت نگاه میکردم که نگاهم به آیو افتاد که حرص میخورد ا.ت را کنار یونگی میدید یک دفعه اومد جلو)
آیو:کوک منو ببخش بخاطر این کارم فقط بخاطر یونگیه
کوک:(که یک دفعه آیو کیسم کرد لیوانی که دستم بود افتاد)
ا.ت:(وقتی اون صحنه را دیدم کوک و آیو را از هم جدا کردم زدم تو گوش کوک و رفتم)
کوک:(ا.ت گریه کنان از پارتی رفت بیرون رفتم دنبالش)
کوک:ا.ت!
کوک:ا.ت!
کوک:ا.ت صبر کن!
☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆☆
نظرتون را بهم بگین
۱.۶k
۱۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.