با آجوما حرف میزدم که کوک صدام کرد
با آجوما حرف میزدم که کوک صدام کرد
_ا/تتتتتتت(داد)
منم سریع رفتم تو سالن پذیرایی
+بله
_ده دقیقه دیگه بیا اتاق کارم کارت دارم
+اووووف توف تو این زندگی(زیر لب)
_چیزی گفتی
+آ.. آم نه گفتم باشه
دو قدم برداشتم تا برم که گفت
_مگه آجوما قوانینو بهت نگفت
+چرا گفته
_خب پس قبل از اینکه بری بایر بهم تعظیم کنی فهمیدی کوچولو
+اولن نه تعظیم میکنم و دومن من کوچولو نیستم(عصبی)
_عههه زبون دراز شدی فک کنم نیاز به بریدن دارهه(حرصی)
+عااام نه نیازی نیست(با نیشخند)
ا/ت تا میخواست بره کوک مانعش شد و فک ا/ت رو گرفت جوری که انگار الان فکش کنده میشه و به دیوار چسبوند و بهش گفت
_با من در نیفت که یهو دیدی اون دنیایی (عصبی و خشمگین بچمو عصبی نکنید خوو)
بعد از این حرف فک ا/ت رو ول کرد که ا/ت افتاد زمین و جونگ کوک بی تفاوت راهشو کشید و رفت
و آجوما و یک خدمتکاره که اسمش لینا بود رفتن کمک ا/ت و بلندش کردن
_ا/تتتتتتت(داد)
منم سریع رفتم تو سالن پذیرایی
+بله
_ده دقیقه دیگه بیا اتاق کارم کارت دارم
+اووووف توف تو این زندگی(زیر لب)
_چیزی گفتی
+آ.. آم نه گفتم باشه
دو قدم برداشتم تا برم که گفت
_مگه آجوما قوانینو بهت نگفت
+چرا گفته
_خب پس قبل از اینکه بری بایر بهم تعظیم کنی فهمیدی کوچولو
+اولن نه تعظیم میکنم و دومن من کوچولو نیستم(عصبی)
_عههه زبون دراز شدی فک کنم نیاز به بریدن دارهه(حرصی)
+عااام نه نیازی نیست(با نیشخند)
ا/ت تا میخواست بره کوک مانعش شد و فک ا/ت رو گرفت جوری که انگار الان فکش کنده میشه و به دیوار چسبوند و بهش گفت
_با من در نیفت که یهو دیدی اون دنیایی (عصبی و خشمگین بچمو عصبی نکنید خوو)
بعد از این حرف فک ا/ت رو ول کرد که ا/ت افتاد زمین و جونگ کوک بی تفاوت راهشو کشید و رفت
و آجوما و یک خدمتکاره که اسمش لینا بود رفتن کمک ا/ت و بلندش کردن
۸.۱k
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.