دخترباغبان

#دختر_باغبان 🌱

#پارت_43

+سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم.

ــ ا/ت

+هوم

ــ اون پسره که توی مراسم آجوما کنارت بود کی بود؟

+برای چی میپرسی؟

ــ تو بگو کی بود؟

+نمیگم

ــ رو مخ من رژه نرو.

+می‌خوام رژه برم.
نمی‌دونم چش بود یکدفعه زد محکم زد رو فرمون ماشین اولش ترسیدم‌.

+یونگی ببخشید نمی‌دونستم عصبی میشی.
اون داداشم بود.

ــ فقط بلدی منو اذیت کنی فقط یه سوال ازت پرسیدم.

+گفتم که ببخشید.
چیزی نگفت و حرکت کرد.
کلاه هودیمو انداختم روسرم و سرمو به شیشه ماشین تکیه دادم و گوشی از جیبم دراوردم.
اولین پیامی که اومده بود از الکس بود.
این مردک هم منو نمی‌خواد ول کنه.

الکس«امروز وقت داری بیای ببینمت؟»

+برای چی میخواد منو ببینه بازم میخواد مثل دفعه قبل کلی حرف بارم کنه.
چون سرم خیلی درد میکرد گفتم نه.
گوشیو خواموش کردم واروم تو ماشین خواب رفتم.

....
با صدای خوردن قطرهای بارون به ماشین بیدارشدم.
ماشین توی عمارت بود.
یونگی حتی منو هم بیدار نکرد که برم بالا.
خواستم در ماشینو باز کنم که دیدم در قفله هم از داخل هم از بالا.
هرچی صدا کردم کسی صدامو نشنید.
با گوشیم زنگ به یونگی زدم که حداقل بیاد در رو برام باز کنه ولی جواب نداد.
میخواستم که به جیمین بگم که با صدای رعد و برق گوشی از دستم افتاد بادستم محکم گوشامو گرفتم.
خیلی از رعدوبرق میترسم یجورایی فوبیا دارم.
جلوی ماشین می‌تونستم به وضوح رعدوبرق رو ببینم پس رفتم پشت ماشین نشستم و پاهامو بغل کردم.
با رعدوبرق بعدی چون خیلی ترسیدم شروع کردم به گریه کردن.
دستام رو گوشام بود و پشت سر هم رعدوبرق میومد.
میتونم بگم تو بدترین شرایط بودم.

ادامه دارد...............🌱
دیدگاه ها (۰)

#دختر_باغبان 🌱#پارت_44+محکم خودمو بغل کرده بودم و گریه میکرد...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_45+یونگی رفت پایین و بعد از حدود بیست دق...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_42+بلاخره بعد از چند مین رسیدیم.و اول رو...

#دختر_باغبان 🌱#پارت_41+از بغلش دراومدم بلند شدم که برم دستمو...

آبنبات تلخ

#Gentlemans_husband#Season_two#part_219+لباسام چی؟ _بیا بیرو...

چند پارتی (درخاستی )

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط