ظهور ازدواج

ظهور ازدواج )
( فصل سوم ) پارت ۴۳۴

میترسیدم از بغض خفه شم و عین دختر بچه ها خودمو بندازم تو بغلش..
تلخ گفت برو بیرون لرزي به تنم افتاد و چشمامو بستم و نفسم رو با خیال راحت بیرون دادم. یه بار دیگه بهم ثابت شد که این مرد هیچ وقت اسیبی بهم نمیزنه و آزارم نمیده خودشو کنار کشید و بهم پشت کرد.
لبخند خيلي بيجوني روي لبم اومد و خیلی خسته و اروم گفتم
: ممنون
و با درد شديدي از اتاقش بیرون اومدم و رفتم تو اتاقم و روي تختم دراز کشیدم اصلا اشتهايي به شام نداشتم. در واقع حال هیچی رو نداشتم..
نمیدونستم باید چطور این مخروبه رو دوباره سر پا کنم. چطور باید این اعتماد شکسته رو از نو احیا میکردم؟ چراغ کنار تختم رو روشن کردم و خم شدم و روزنامه رو برداشتم و با چشماي باريك نگاش کردم.يه حسي بهم میگه اگه بفهمم مادرم چی میخواست و این یه حسی بهم میگه اگه بفهمم مادرم چی میخواست و این روزنامه چه ربطی به من و زندگیم داره بهتونم خیلی چیزا رو حل کنم. اگه بفهمم میتونم بهتر جمعش کنم.
به اسم خبرنگار مقاله نگاه کردم ;جودي كريس
پیداش میکنم نفس عميقي کشيدم.. دلم انقدر پر بود که وقتی نفس میکشیدم احساس سنگيني
میکردم
این دل دیگه خالی نمیشه..
صداي سرفه هاي شديدش رو شنیدم..ذبا دل پر خوابیدم.
اروم چشمامو باز کردم
اتاق روشن بود.ذگنگ و خواب الود به ساعت دیواری نگاه کردم
۱۰:۳۰ صبح بود.
گرفته از جام بلند شدم.ذاول سرکي به اتاق جیمز کشیدم.
نبود..طبق معمول سر کار..
يه صبحانه مفصل برای خودم اماده کردم و خوردم و بعد
رفتم سراغ گوشیم. وقتشه يه كاري بكنم..
از اینترنت شماره اون دفتر روزنامه رو گیر آوردم و باهاش
تماس گرفتم.. دلشوره داشتم و مضطرب پاهامو تکون دادم.
بالاخره به زن جواب داد: بله...بفرمایید.
هول :گفتم الا : سلام خسته نباشید. من با یکی از خبرنگارهاتون
کار داشتم..خانوم جودي كريس.. که
..: چنین شخصی اینجا کار نمیکنه
چقدر احمق بودم که فک کردم پیدا کردنش به همین
راحتيه.. خواستم شانسم رو باز امتحان کنم و گفتم
الا : فک میکنم سال پیش اونجا کار میکردن. اما مطمینم که بودن مظلومانه گفتم کارم خيلي باهاشون واجبه..میشه از قديمي ترها بپرسین شاید اونها بشناسنش...
زن بسیار خوب چند لحظه گوشی لبخند شادي زدم. خدا کنه پیدا بشه..
شنیدم به چند نفر دیگه اسم رو گفت که دو نفر نشناختن و بالاخره زن سومي گفت: جودي چند سال پیش اینجا کار میکرد. الان رفته تو بخش مجله فشن.. ذوق زده لبخند زدم
زن خانوم شنیدین؟ ذوق زده گفتم: بله بله.. فقط میشه لطفا ادرس اون دفتر مجله فشن رو برام بگیرین. گفت.
دیدگاه ها (۱۴۰)

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۵گوشي رو داد به اون زنه و او...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۳۶عینکش رو روي چشماش صاف کرد ...

ظهور ازدواجپارت ۴۳۳این دو ساعت نکبت هم تموم شده بود. تمام مد...

زخم کهنه )پارت ۹۶ جین ری در ادامه :گفت اینجا محل کارته. اگه ...

ظهور ازدواج )( فصل سوم ) پارت ۴۲۴این تصادف لعنتي حس خيلي بدي...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط