ظهور ازدواج
ظهور ازدواج
پارت ۴۳۳
این دو ساعت نکبت هم تموم شده بود. تمام مدت داشتم تو روزنامه ها دنبال توضیحات بیشتر میگشتم تا هم استرس رویاروییم با جیمین کم شه هم یه چيزايي بفهمم . اما.. نبود...دیگه هیچی ازش گفته نشده بود..
به ساعت نگاه کردم باید برم پیش جیمین از فکرش نفسم بند اومد و تنم به لرزه افتاد.. با وجود اون شب رویایی الان از رفتن تو اتاقش و اتفاقات
بعدش واهمه داشتم. چون میدونستم مثل اون شب نمیشه..
چون میترسیدم عین روزاي اول باشه. غريبه.. من احساساتش رو دیده بودم شیرینیش رو حس کرده بودم و الان میترسیدم سردی و خشم و دردش حالمو بد کنه.. الان عصبي بود. ازم دلخور بود. بدترین وقت بود براي
رابطه.. من اينجوري نميخواستم مادر بشم.. اما مگه حق انتخابی دارم؟
درمونده بلند شدم و رفتم سمت اتاقش پاهام میلرزید و وقتي دستمو بلند کردم در بزنم دیدم دستمم میلرزه.. به زور ضربه اي به در زدم و رفتم تو
با اخم پشت میزش نشسته بود و لب تابش جلوش باز بود و
با اخم غليظي مشغول بود. قلبم خيلي تند و بد میزد.. دقیقا عین اولین باری که پا توی این اتاق گذاشتم داشتم از بغض خفه میشدم از پشت لب تابش بلند شد و جدی گفت جیمین : دراز بکش
از استرس داشتم خفه میشدم. والي نه.. اینطور نه.. حتي از روز اولم بدتر بود. اون شب نرمتر بود لرزون گفتم الا : من..
چشماشو بست و خشن گفت
جیمین : با من بحث نكن الا.. اعصاب ندارم..تکلیف روشنه..
لرزیدم و اشکم سر خورد روي صورتم. چشماشو باز کرد و خیره شد تو چشمام از دیدن اشکم یه چیزی تو نگاهش لرزید. اومد جلو که حس کردم دارم اب میشم بدنم داغ کرد و چونه ام ناجور لرزید اخ خداا...
من نمیخوام با خشونت و دلخوري لمسم کنه..نمیخوام به زور باشه.
شاید این آخرین رابطه مون باشه.. نمیخوام اینطور باشه سینه ام پردرد بالا و پایین شد چونه مو گرفت و با انگشت دست دیگه اش به اشکم اشاره کرد و گفت جیمین : این درد داره..میفهمی؟
اشك جديدي تو چشمام حلقه زد و تلخ گفتم
الا : براي منم درد داره.. ميفهمي؟ این تلخی حقم نیست.. تو میگی هست باشه... اصلا من نه.. حق بچه ات نیست..
عميق زل زد تو چشمام.
داغون گفتم الا : نخواه اینجوري و تو خشم به وجود بیاد که بعداً وقتي بهش فك كردي فقط تلخي ببيني.. حقش اين نیست.. حقش این نیست که حاصل خشم و دلخوري و درد باشه.. لطفاً.. این بچه..
نمیتونستم ادامه بدم و اشکم با سوزش شديدي تو قلبم جاري شد. اخ..
بينيمو بالا کشیدم و داغون گفتم
الا : بخواي جلوتو نمیگیرم. و خواستم برم سمت تخت که دستشو کنار سرم رو دیوار گذاشت و راهمو سد کرد. با امید شیرین و با نفس سنگینی به دستش خیره شدم.. حلقه اش توي دستش بود.. دیدنش لذت و قدرت غیرقابل توصيفي بهم اما نمیتونستم تو صورتش نگاه کنم. داد..
پارت ۴۳۳
این دو ساعت نکبت هم تموم شده بود. تمام مدت داشتم تو روزنامه ها دنبال توضیحات بیشتر میگشتم تا هم استرس رویاروییم با جیمین کم شه هم یه چيزايي بفهمم . اما.. نبود...دیگه هیچی ازش گفته نشده بود..
به ساعت نگاه کردم باید برم پیش جیمین از فکرش نفسم بند اومد و تنم به لرزه افتاد.. با وجود اون شب رویایی الان از رفتن تو اتاقش و اتفاقات
بعدش واهمه داشتم. چون میدونستم مثل اون شب نمیشه..
چون میترسیدم عین روزاي اول باشه. غريبه.. من احساساتش رو دیده بودم شیرینیش رو حس کرده بودم و الان میترسیدم سردی و خشم و دردش حالمو بد کنه.. الان عصبي بود. ازم دلخور بود. بدترین وقت بود براي
رابطه.. من اينجوري نميخواستم مادر بشم.. اما مگه حق انتخابی دارم؟
درمونده بلند شدم و رفتم سمت اتاقش پاهام میلرزید و وقتي دستمو بلند کردم در بزنم دیدم دستمم میلرزه.. به زور ضربه اي به در زدم و رفتم تو
با اخم پشت میزش نشسته بود و لب تابش جلوش باز بود و
با اخم غليظي مشغول بود. قلبم خيلي تند و بد میزد.. دقیقا عین اولین باری که پا توی این اتاق گذاشتم داشتم از بغض خفه میشدم از پشت لب تابش بلند شد و جدی گفت جیمین : دراز بکش
از استرس داشتم خفه میشدم. والي نه.. اینطور نه.. حتي از روز اولم بدتر بود. اون شب نرمتر بود لرزون گفتم الا : من..
چشماشو بست و خشن گفت
جیمین : با من بحث نكن الا.. اعصاب ندارم..تکلیف روشنه..
لرزیدم و اشکم سر خورد روي صورتم. چشماشو باز کرد و خیره شد تو چشمام از دیدن اشکم یه چیزی تو نگاهش لرزید. اومد جلو که حس کردم دارم اب میشم بدنم داغ کرد و چونه ام ناجور لرزید اخ خداا...
من نمیخوام با خشونت و دلخوري لمسم کنه..نمیخوام به زور باشه.
شاید این آخرین رابطه مون باشه.. نمیخوام اینطور باشه سینه ام پردرد بالا و پایین شد چونه مو گرفت و با انگشت دست دیگه اش به اشکم اشاره کرد و گفت جیمین : این درد داره..میفهمی؟
اشك جديدي تو چشمام حلقه زد و تلخ گفتم
الا : براي منم درد داره.. ميفهمي؟ این تلخی حقم نیست.. تو میگی هست باشه... اصلا من نه.. حق بچه ات نیست..
عميق زل زد تو چشمام.
داغون گفتم الا : نخواه اینجوري و تو خشم به وجود بیاد که بعداً وقتي بهش فك كردي فقط تلخي ببيني.. حقش اين نیست.. حقش این نیست که حاصل خشم و دلخوري و درد باشه.. لطفاً.. این بچه..
نمیتونستم ادامه بدم و اشکم با سوزش شديدي تو قلبم جاري شد. اخ..
بينيمو بالا کشیدم و داغون گفتم
الا : بخواي جلوتو نمیگیرم. و خواستم برم سمت تخت که دستشو کنار سرم رو دیوار گذاشت و راهمو سد کرد. با امید شیرین و با نفس سنگینی به دستش خیره شدم.. حلقه اش توي دستش بود.. دیدنش لذت و قدرت غیرقابل توصيفي بهم اما نمیتونستم تو صورتش نگاه کنم. داد..
- ۱۰.۰k
- ۱۶ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۰۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط