ویو کوک

ویو کوک
به بادیگارد گفتم که مارو ببره بیمارستان و رسیدیم شاهدختم و بغل کردم و بردم داخل یه مرد و دیدم به نظرم آشنا بود ولی بیخیال شدم و بردمش بخش
ویو مرد
فهمیدم بچه دار شده دخترامو ازش پس میگیرم و غم دوری از بچه شو بهش میدم همون‌طور که بچه های منو تو سه سالگی ازم گرفت رفتم دنبالشون داشت با پرستار حرف میزد و بعدش رفت و دختره رو گذاشت تو یکی از اون اتاق ها و بعد اومد بیرون و دخترشو سپرد به پرستار ها جوری که شناخته نشم رفتم داخل اون اتاق و دیدم دختره خیلی خوشگله بعد بغلش کردم و از بیمارستان زدم بیرون
ویو کوک
رفتم جسیکا رو بیارم که دیدم پرستاره داره دنباله چیزی میگرده رفتم سمتش
کوک اومدم دخترمو ببرم
پ.ر متاسفم اما نیستن
کوک یعنی چی نیستن شاهدخت من کجاست (عربده)
پ.ر آقا تو دوربین نشون میده یه مرد اونو از پنجره برد لطفا داد نزنید اینجا بیمارستانه
کوک: وای نه

و بعد از بیمارستان اومدم بیرون آت راست می‌گفت اون بابای سه قلو ها بود و الان شدن دو قلو ها میترسم بلایی سر جسیکا بیاد رسیدم عمارت و آت منو دید

ات :شاهدخت کجاست
کوک بردنش (نفس نفس)
ات :چی کجا (نگران)
کوک: بابای سه قلو ها بردش
ات: همون مافیای که بهت پیام داده بود میخواد ازت انتقام بگیره وای نه (گریه)

کوک :پیداش میکنم نگران نباش

که یهو یه پیامک اومد تو گوشیم ولی شمارش ناشناس بود
پیام
وای این دختر بچه چقدر نازه بهش میگفتی شاهدخت ؟خب از الان پیس من جاش غیر امنه
دیدگاه ها (۳)

ویو کوکبه بادیگارد گفتم که مارو ببره بیمارستان و رسیدیم شاهد...

کاری میکنم که این صورت نازش افسرده بشهویو کوکبعد پیام یه فیل...

ویو کوک تو دفترم بودم و کار های محموله رو انجام میدادم که آت...

ویو آتداشتم تو عمارت قدم میزدم که یکی از خدمتکارا اومد سمتمخ...

عشق چیز خوبیه پارت ۱۲ بادیگارد اومد بادیگارد : قربان فهمیدم ...

رمان j_k

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط