عشق اغیشته به خون
˙๑) عشق اغیشته به خون(๑˙❥˙๑)
پارت ۱۲۰
جیمین مهربان گفت : میریم بخوابم ... گفتم با مرد خونه حرف بزنم
جان با لبخند ذوق مانند گفت : واقعا من هم مرد خونه هستم
جیمین دستش را نرم روی سر جان کشید : البته که هستی .. راستی اون شب تو رستوران منتظر دوستمم بودم
جان : ا..آره یه زن بود خیلی هم خوشگل ولی دوستت با زن دایی بد رفتاری کرد
بلاخره جیمین به هدفش رسید و با چشم های کنجکاو به جان خیره شد
جیمین : چطور بد رفتاری ؟
جان : اینجوری ارنجشو گرفت بعدش کشید پایین حتما دردش اومده بود
جیمین : میتونی چهرسو بهم بگی یا نه بزار چند تا عکس نشونت بدم
جان چشم به صفحه گوشی دوخت و با نشانه گفت : نه .. این نیست .. اینم نیست
جیمین سری تکون داد سپس پیشانی جان را بوسید و با مهبت گفت : ولش کن بعداً حرف میزنیم تو بخواب ..
جان : باشه
با ذوق تبلت اش را به دست جیمین داد سپس دراز کشید دایی جوون اش ملافه را رویش کشید سپس آروم بلند شد و چراغ کودک را روشن کرد
جان : دایی ؟
جیمین قبل از بیرون رفتن نگاهش کرد : بله پسرم
جان : خوبه که هستی
جیمین لبخندی زد سپس با لحن آرومی گفت : خوبه که تو هم هستی .. شب بخیر
جان : شب بخیر ..
تنها یک سویشرت آبی رنگ را به دست های خیس اش سپرد سپس به سمت تخت هجوم برد لبه تخت نشست و. به زن سرتقش زل زد
تهیونگ: مین جی خوشگله زود اش لباستو در بیار و اینو بپوش
مین جی آروم نگاهش کرد : نیازی نیست
تهیونگ کلافه غر زد : بس کن دیگه زن .. واقعا این ناز های تو داره عصبانیم میکنه میدونی که همچنین مردی نیستم که ناز زن بکشم
مین جی نگاه ازش گرفت و چیزی نگفت تهیونگ کلافه لبش را تر کرد این سخنان فایده ای نداشت .. زیر لب گفت ٫ خودت خواستی ٫
تند و سریع دکمه های هودی مین جی را باز کرد .. دخترک در کمال تعجب گفت : چیکار میکنی
تهیونگ در یک ثانیه پیراهن مین را از تنش کشید سپس با اخم گفت : زود باش بپوش وگرنه شلوارتو هم میکشم و برهنه ولت میکنم
مین جی اخم کرد و کلافه گفت : دیوانه . روانی مگه مرز داری
دخترک بیحال بلند شد و سمت راه رو رفت
تهیونگ تند گفت : کجا ؟
مین جی : جهنم میایی ؟
پارت ۱۲۰
جیمین مهربان گفت : میریم بخوابم ... گفتم با مرد خونه حرف بزنم
جان با لبخند ذوق مانند گفت : واقعا من هم مرد خونه هستم
جیمین دستش را نرم روی سر جان کشید : البته که هستی .. راستی اون شب تو رستوران منتظر دوستمم بودم
جان : ا..آره یه زن بود خیلی هم خوشگل ولی دوستت با زن دایی بد رفتاری کرد
بلاخره جیمین به هدفش رسید و با چشم های کنجکاو به جان خیره شد
جیمین : چطور بد رفتاری ؟
جان : اینجوری ارنجشو گرفت بعدش کشید پایین حتما دردش اومده بود
جیمین : میتونی چهرسو بهم بگی یا نه بزار چند تا عکس نشونت بدم
جان چشم به صفحه گوشی دوخت و با نشانه گفت : نه .. این نیست .. اینم نیست
جیمین سری تکون داد سپس پیشانی جان را بوسید و با مهبت گفت : ولش کن بعداً حرف میزنیم تو بخواب ..
جان : باشه
با ذوق تبلت اش را به دست جیمین داد سپس دراز کشید دایی جوون اش ملافه را رویش کشید سپس آروم بلند شد و چراغ کودک را روشن کرد
جان : دایی ؟
جیمین قبل از بیرون رفتن نگاهش کرد : بله پسرم
جان : خوبه که هستی
جیمین لبخندی زد سپس با لحن آرومی گفت : خوبه که تو هم هستی .. شب بخیر
جان : شب بخیر ..
تنها یک سویشرت آبی رنگ را به دست های خیس اش سپرد سپس به سمت تخت هجوم برد لبه تخت نشست و. به زن سرتقش زل زد
تهیونگ: مین جی خوشگله زود اش لباستو در بیار و اینو بپوش
مین جی آروم نگاهش کرد : نیازی نیست
تهیونگ کلافه غر زد : بس کن دیگه زن .. واقعا این ناز های تو داره عصبانیم میکنه میدونی که همچنین مردی نیستم که ناز زن بکشم
مین جی نگاه ازش گرفت و چیزی نگفت تهیونگ کلافه لبش را تر کرد این سخنان فایده ای نداشت .. زیر لب گفت ٫ خودت خواستی ٫
تند و سریع دکمه های هودی مین جی را باز کرد .. دخترک در کمال تعجب گفت : چیکار میکنی
تهیونگ در یک ثانیه پیراهن مین را از تنش کشید سپس با اخم گفت : زود باش بپوش وگرنه شلوارتو هم میکشم و برهنه ولت میکنم
مین جی اخم کرد و کلافه گفت : دیوانه . روانی مگه مرز داری
دخترک بیحال بلند شد و سمت راه رو رفت
تهیونگ تند گفت : کجا ؟
مین جی : جهنم میایی ؟
- ۳.۴k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط