ازدواج سوری پارت 68
ازدواج سوری پارت 68
هیونا ـ سلام عشقم چیزی شده؟
ـ هع داری میگی چیزی شده؟
هیونا ـ خب دارم میپرسم
ـ واقعا نمیدونی چیشده؟
هیونا ـ خب بگو بدونم
ـ ات گذاشتو رفت خیالت راحت شد؟
هیونا ـ اها اون هرزه رو میگی؟
ـ یک، هرزه خودتی، دو، دیگه سراغ من نیا، سه، برگه های طلاقو باید امضا کنی
هیونا ـ یک، دلم میخواد نیانگ بمیر نه؟، دو، پس ات هم میمیره، سه، من طلاقت نمیدم
ـ باشه پس تو زندان میبنمت
از اونجا زدم بیرون رفتم سمت خونه ی ناجینا و جیمین
هرچی زنگ گوشیه ات میزدم جواب نمیداد
ـ جواب بده دیگه لعنتی *حالت عصبی*
زنگ تلفن خونه زدم میا برداشت
ـ الو میاا؟
میا ـ سلام عمو
ـ میا ازت یچیزی میخوام خب
میا ـ باشه ولی چی؟
ـ بابات یا مامانت خونه نیستن؟
میا ـ نه نیستن
ـ خیلی خب سریع در خونه رو قلف کنین و هرکی زنگ درو زد باز نکنین باشه؟
میا ـ باشه
ـ وگرنه جونتون در خطره
میا ـ حتما
گوشیو قطع کردم با سرعت 100 تا داشتم حرکت میکردم سمت خونه ی ناجینا و جیمین که به یه ترافیک سنگین برخوردم
ـ اخه الان؟ اییش شیبال
ویو میا
هموک طور که عمو ته گفت در خونه رو قلف کردم و رقتم پیش خاله ات نیانگ هواسش نبود خاله ات رو کشوندم داخل
خاله ـ میا چیزی شده؟
ـ خب عمو تهیونگ زنگ زدو گفت که درو قلف کنمو درو رو کسی باز نکنم وگرنه جونمون در خطره
ویو ات
فهمیدم که هیوما قراره ادماسو بفرسته زنگ رایدس زدم که بیاد اینجا و رفتم تو حیاط.....
ـ نیانگ تمرین کردن بسه بیا داخل
نیانگ ـ باشه
نیانگم اومد داخل با این وضع نمیتونستم نیانگو ببرم کلاس
ـ نیانگ امروز نمیخواد بری کلاس باشه؟
نیانگ ـ چرا اتفاقی افتاده؟
ـ خب چند نفر میخوان که منو تو بمیریم برای همین نمیتونم بزارم بری کلاس باشه؟
نیانگ ـ باشه ولی مربی چی؟
ــ زنگش میزنم و میگم که نمیتونی بری
نیانگ ـ باشه
ابو ـ خب بیاین به چیزای مثبت فک کنیم
یهو صدای در اومد
ـ هیییس
سریع از اشپز خونه یه چاقو برداشتم رفتم سمت در دیدم صدای نمیومد برای همین رفتم پیش بچه ها
ابو ـ کی بود
ـ کسی نبود
نیانگ ـ خدارا شکر
یه صدای باز به گوشم خورد که دیدم از سمت حیاط میاد باز با چاقوی داخل دستم رفتم سمتش و چسبوندمش به دیوار چاقو رو گذاشتم روی گردنش....
هیونا ـ سلام عشقم چیزی شده؟
ـ هع داری میگی چیزی شده؟
هیونا ـ خب دارم میپرسم
ـ واقعا نمیدونی چیشده؟
هیونا ـ خب بگو بدونم
ـ ات گذاشتو رفت خیالت راحت شد؟
هیونا ـ اها اون هرزه رو میگی؟
ـ یک، هرزه خودتی، دو، دیگه سراغ من نیا، سه، برگه های طلاقو باید امضا کنی
هیونا ـ یک، دلم میخواد نیانگ بمیر نه؟، دو، پس ات هم میمیره، سه، من طلاقت نمیدم
ـ باشه پس تو زندان میبنمت
از اونجا زدم بیرون رفتم سمت خونه ی ناجینا و جیمین
هرچی زنگ گوشیه ات میزدم جواب نمیداد
ـ جواب بده دیگه لعنتی *حالت عصبی*
زنگ تلفن خونه زدم میا برداشت
ـ الو میاا؟
میا ـ سلام عمو
ـ میا ازت یچیزی میخوام خب
میا ـ باشه ولی چی؟
ـ بابات یا مامانت خونه نیستن؟
میا ـ نه نیستن
ـ خیلی خب سریع در خونه رو قلف کنین و هرکی زنگ درو زد باز نکنین باشه؟
میا ـ باشه
ـ وگرنه جونتون در خطره
میا ـ حتما
گوشیو قطع کردم با سرعت 100 تا داشتم حرکت میکردم سمت خونه ی ناجینا و جیمین که به یه ترافیک سنگین برخوردم
ـ اخه الان؟ اییش شیبال
ویو میا
هموک طور که عمو ته گفت در خونه رو قلف کردم و رقتم پیش خاله ات نیانگ هواسش نبود خاله ات رو کشوندم داخل
خاله ـ میا چیزی شده؟
ـ خب عمو تهیونگ زنگ زدو گفت که درو قلف کنمو درو رو کسی باز نکنم وگرنه جونمون در خطره
ویو ات
فهمیدم که هیوما قراره ادماسو بفرسته زنگ رایدس زدم که بیاد اینجا و رفتم تو حیاط.....
ـ نیانگ تمرین کردن بسه بیا داخل
نیانگ ـ باشه
نیانگم اومد داخل با این وضع نمیتونستم نیانگو ببرم کلاس
ـ نیانگ امروز نمیخواد بری کلاس باشه؟
نیانگ ـ چرا اتفاقی افتاده؟
ـ خب چند نفر میخوان که منو تو بمیریم برای همین نمیتونم بزارم بری کلاس باشه؟
نیانگ ـ باشه ولی مربی چی؟
ــ زنگش میزنم و میگم که نمیتونی بری
نیانگ ـ باشه
ابو ـ خب بیاین به چیزای مثبت فک کنیم
یهو صدای در اومد
ـ هیییس
سریع از اشپز خونه یه چاقو برداشتم رفتم سمت در دیدم صدای نمیومد برای همین رفتم پیش بچه ها
ابو ـ کی بود
ـ کسی نبود
نیانگ ـ خدارا شکر
یه صدای باز به گوشم خورد که دیدم از سمت حیاط میاد باز با چاقوی داخل دستم رفتم سمتش و چسبوندمش به دیوار چاقو رو گذاشتم روی گردنش....
۹.۵k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.