ازدواج سوری پارت 69
ازدواج سوری پارت 69
چاقو رو گذاشتم رو گلوش
ـ اگه تکون بخوری رگتو زدم
ته ـ ات خفه شدم
تهیونگ بود ولش کردم
ـ میمیری در بزنی؟
ته ـ صد بار زنگ زدم جواب نمیدادین
رفتیم داخل شمشیرم که داخل اتاقم بود رو برداشتمو چاقوی داخل دستمو دادم به تهیونگ هنوز باهاش سرد رفتار میکردم
باز داشتن در میزدن
ابو ـ این بار دیگه خودشونن
میا ـ شاید دایی رایدس باشه
منو تهیونگ رفتیم سمت در که....
رایدس ـ ات منم باز کن
یه نفس راحت کشیدمو درو باز کردم رایدس اومد داخل
رایدس ـ همه خوبین که؟
نیانگ ـ اره خوبیم
رایدس ـ خوبه
ویو تهیونگ
ذهنم پیش مامانم و مامان بزرگم بود زنگشون زدم اجوما جواب داد
ـ الو اجوما مامانمو مامان بزرگم کجان؟
اجوما ـ مادرتون رفتن دوش بگیرین خانم بک جو هم دارن کتاب میخونن
ـ بادیگار که هست اره؟
اجوما ـ خب راستش.....
ـ راستش چی؟*با داد*
اجوما ـ خب مادرتون بادیگار هارو فرستادن مرخصی
ـ حواستون باشه ممکنه چند نفر بیان اونجا تا به مامانم و مامان بزرگم اسیبی برسونن و سری زنگ بادیگار ها بزن باشه؟
اجوما ـ باشه چشم
گوشیو قطع کردم
ـ یعنی مامان خدا بگم چیکارت نکنن
نیانگ ـ برای مامان بزرگ اتفاقی افتاده
ـ نه، بادیگارد ها رو فرستاده خونه
چند دقیقه بعد در خونه خورد
ویو ات
نیانگ ـ این بار دیگه خودشونن
درو باز نکردیم و رفتیم داخل حیاط که از در پشتی اومدن داخل به میا ابو و نیانگ گفتم یه گوشه وایسن
بیستا ادم بودن افتایدم به جونشون حداقل پنج تا شون اسلحه داشتن بقیشون هم با چوب بودن با اینا درگیر بودیم فعلا
ویو نیانگ
سه نفر اومدن سمتمون منو میا و ابو و گرگانمون گرفتن
هدفشون من بودم با مامانم طرف منو چسبوند به خودش جوری که دستشو کمربند سینم کرد
+دلت نمیخواد دخترت بمیره؟
ویو ات
از پس 17 نفرشون بر اومدیم همه زخمی اخو اوخ میکردن که دیدم نیانگ و ابو میا رو گرفتن و اسلحه گرفتن سمتشون میخواستم برم سمتشون که تهیونگ دستمو گرفت نزاشت برم سمت تهیونگ....
ـ یا چیکار میکنی؟
+اوووووه اقا گرگه نمیزاره که خانم روباه بیاد دخترشو نجات بده
ته ـ تاگ چووو
+ هیونا یه راه دیگه هم واست گذاشت، اینکه تو و اون زنه هرزت بمیرین و نیانگ زنده بمونه
ـ اسم دختره منو به زبون کثیفت نیار
+هع
ته ـ خب بیا این کارو کنیم فقط منو بکش باشه؟
+باشه
نیانگ ـ آندِههه *با صدای بلند *
اومد به ته شلیک کرد نزاشتم بهش بخوره رفتم جلوی تیر و رو شکمم خراش انداخت خیلی میسوخت اما به روی خودم نیاوردم
ویو رایدس
سعی کردم یه راه پیدا کنم که برم داخل که چشمم خورد به بالکن اتاق تهیونگ و ازش رفتم بالا رسیدم داخل خونه دخل یکیشو اوردم ابو ازاد شد به تیهونگ و ات علامت دادم که سرگرمش کنن
ویو ات......
چاقو رو گذاشتم رو گلوش
ـ اگه تکون بخوری رگتو زدم
ته ـ ات خفه شدم
تهیونگ بود ولش کردم
ـ میمیری در بزنی؟
ته ـ صد بار زنگ زدم جواب نمیدادین
رفتیم داخل شمشیرم که داخل اتاقم بود رو برداشتمو چاقوی داخل دستمو دادم به تهیونگ هنوز باهاش سرد رفتار میکردم
باز داشتن در میزدن
ابو ـ این بار دیگه خودشونن
میا ـ شاید دایی رایدس باشه
منو تهیونگ رفتیم سمت در که....
رایدس ـ ات منم باز کن
یه نفس راحت کشیدمو درو باز کردم رایدس اومد داخل
رایدس ـ همه خوبین که؟
نیانگ ـ اره خوبیم
رایدس ـ خوبه
ویو تهیونگ
ذهنم پیش مامانم و مامان بزرگم بود زنگشون زدم اجوما جواب داد
ـ الو اجوما مامانمو مامان بزرگم کجان؟
اجوما ـ مادرتون رفتن دوش بگیرین خانم بک جو هم دارن کتاب میخونن
ـ بادیگار که هست اره؟
اجوما ـ خب راستش.....
ـ راستش چی؟*با داد*
اجوما ـ خب مادرتون بادیگار هارو فرستادن مرخصی
ـ حواستون باشه ممکنه چند نفر بیان اونجا تا به مامانم و مامان بزرگم اسیبی برسونن و سری زنگ بادیگار ها بزن باشه؟
اجوما ـ باشه چشم
گوشیو قطع کردم
ـ یعنی مامان خدا بگم چیکارت نکنن
نیانگ ـ برای مامان بزرگ اتفاقی افتاده
ـ نه، بادیگارد ها رو فرستاده خونه
چند دقیقه بعد در خونه خورد
ویو ات
نیانگ ـ این بار دیگه خودشونن
درو باز نکردیم و رفتیم داخل حیاط که از در پشتی اومدن داخل به میا ابو و نیانگ گفتم یه گوشه وایسن
بیستا ادم بودن افتایدم به جونشون حداقل پنج تا شون اسلحه داشتن بقیشون هم با چوب بودن با اینا درگیر بودیم فعلا
ویو نیانگ
سه نفر اومدن سمتمون منو میا و ابو و گرگانمون گرفتن
هدفشون من بودم با مامانم طرف منو چسبوند به خودش جوری که دستشو کمربند سینم کرد
+دلت نمیخواد دخترت بمیره؟
ویو ات
از پس 17 نفرشون بر اومدیم همه زخمی اخو اوخ میکردن که دیدم نیانگ و ابو میا رو گرفتن و اسلحه گرفتن سمتشون میخواستم برم سمتشون که تهیونگ دستمو گرفت نزاشت برم سمت تهیونگ....
ـ یا چیکار میکنی؟
+اوووووه اقا گرگه نمیزاره که خانم روباه بیاد دخترشو نجات بده
ته ـ تاگ چووو
+ هیونا یه راه دیگه هم واست گذاشت، اینکه تو و اون زنه هرزت بمیرین و نیانگ زنده بمونه
ـ اسم دختره منو به زبون کثیفت نیار
+هع
ته ـ خب بیا این کارو کنیم فقط منو بکش باشه؟
+باشه
نیانگ ـ آندِههه *با صدای بلند *
اومد به ته شلیک کرد نزاشتم بهش بخوره رفتم جلوی تیر و رو شکمم خراش انداخت خیلی میسوخت اما به روی خودم نیاوردم
ویو رایدس
سعی کردم یه راه پیدا کنم که برم داخل که چشمم خورد به بالکن اتاق تهیونگ و ازش رفتم بالا رسیدم داخل خونه دخل یکیشو اوردم ابو ازاد شد به تیهونگ و ات علامت دادم که سرگرمش کنن
ویو ات......
۸.۱k
۱۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.