ازدواج سوری پارت 66
ازدواج سوری پارت 66
باهم پریدیم رو ته
ته ـ اخخخخخخ *با صدای بلند*
ـ پاشو دیگه خابالو
نیانگ ـ اله بابا پولند شوو
ته ـ بزارین بخوابم یه امروزی تعطیلم
ـ من نمیزارم بخوابی
اذیت ته کردم که یهو از سر جاش بلند شد
با چشم غره نگام کرد افتاد دنبالم منم فرار کردم
ته ـ وایسا ببینم *در حال افتادن به جون هم*
ـ اگه دوست نداشتم چی؟
ته ـ وگرنه امشب به حسابت میرسم
رفتم سمت یه طرف میز ته هم اون طرف میز بود سعی میکرد منو بگیره که نتونست پی برم سمت حیاط از قدرت گرگ بودنش استفاده کردو منو گرفت افتادم زمین ته روم افتاد و شروع کرد به قلقلک دادنم فقط داشتم مخندیدم نمیتونستم حرف بزنم بعد از کلی التماس کردن ته ولم کرد و رفتیم صبحونه خوردیم
ته امروز کار نداشت برای همین تو خونه باهم کلی وقت گذروندیم
از زبان ات
"داستانمون خیلی خوبو دوست داشتی بود ناجینا و جیمین صاحب دوقلو شدن یکی دختر و یکی پسر همون طور که دوست داشتن اتفاق افتاد، میم یونگ و رایدس هم باهم ازدواج کردن و الان جفتشون دی جی هستن، جونکی هم از تنهایی در اومد و یه دختر مثل خودش داخل ژاپن پیدا کرد، منو تهیونگ نمی تونستیم ازدواج کنیم چون هیونا تهیونگو طلاق نمیداد و فک میکرد تهیونگ دوسش داره و یه روزی برمیگرده پیشش اما ته فقط پیش منو نیانگ بود، همچنان داستان عشقمون زیاد میشد زیادو زیادتر تا اینکه..... از چشمش خیانت دیدم درست حدس زدین اون هیونا رو بوسید"
ویو ات
چند وقتی بود که ته هر شب دیر میومد و از میپرسیدم که کجا بوده اون میگفت شرکت بودم یه روز تصمیم گرفتم دنبالش کنم تا اینکه از خونه زد بیرون نیانگو سپردم به پرستارش و پشست سرش تهیونگو دنبال کردم بجای اینکه بره سمت شرکت رفت کافه ای که اولین بار باهم چشم تو چشم شدیم دیدم که ته رفت سمت یه دختر و لبای اونو بوس کرد کسی جز هیونا نبود همین طور که داشتم از درون خفه میشدم که متوجه ی من شد منم سریع از اونجا رفتم و حرکت کردم سمت خونه درو باز کردم
ـ *با صدای بلند *نیانگ اماده شو داریم از اینجاومیریم
رفتم سمت اتاقش چمدونشو برداشتم و لباساشو جمع کردم
نیانگ ـ مامان داریم کجا میریم؟
ـ قراره چند وقت بریم پیش ابو و میا
نیانگ ـ چرا؟
ـ برای همین
لباسای نیانگو جمع کردم و ساکشو بردم سمت در میخواستم برم سمت اتاقم که تهیونگ اومد
ته ـ ات یه دقیقهبه حرفام گوش بده
ـ حرفی برای گوش کردن نیست
رفتم تو اتاق و لباسای خودمو جمع کردم و خودمم اماده شدم (اسلاید دوم) با نیانگو اماده کردم به پرستار نیانگ گفتم که دیگه لازم نیست واسم کار کنه و مراقبش باشه و نیانگو اماده کردم دستشو گرفتمو رفتم سمت ماشین نیانگ سوار شد و چمدون هارو گذاشتیم صندوق عق ب میخواسام سوار ماشین شدم که ته جلومو گرفت.....
باهم پریدیم رو ته
ته ـ اخخخخخخ *با صدای بلند*
ـ پاشو دیگه خابالو
نیانگ ـ اله بابا پولند شوو
ته ـ بزارین بخوابم یه امروزی تعطیلم
ـ من نمیزارم بخوابی
اذیت ته کردم که یهو از سر جاش بلند شد
با چشم غره نگام کرد افتاد دنبالم منم فرار کردم
ته ـ وایسا ببینم *در حال افتادن به جون هم*
ـ اگه دوست نداشتم چی؟
ته ـ وگرنه امشب به حسابت میرسم
رفتم سمت یه طرف میز ته هم اون طرف میز بود سعی میکرد منو بگیره که نتونست پی برم سمت حیاط از قدرت گرگ بودنش استفاده کردو منو گرفت افتادم زمین ته روم افتاد و شروع کرد به قلقلک دادنم فقط داشتم مخندیدم نمیتونستم حرف بزنم بعد از کلی التماس کردن ته ولم کرد و رفتیم صبحونه خوردیم
ته امروز کار نداشت برای همین تو خونه باهم کلی وقت گذروندیم
از زبان ات
"داستانمون خیلی خوبو دوست داشتی بود ناجینا و جیمین صاحب دوقلو شدن یکی دختر و یکی پسر همون طور که دوست داشتن اتفاق افتاد، میم یونگ و رایدس هم باهم ازدواج کردن و الان جفتشون دی جی هستن، جونکی هم از تنهایی در اومد و یه دختر مثل خودش داخل ژاپن پیدا کرد، منو تهیونگ نمی تونستیم ازدواج کنیم چون هیونا تهیونگو طلاق نمیداد و فک میکرد تهیونگ دوسش داره و یه روزی برمیگرده پیشش اما ته فقط پیش منو نیانگ بود، همچنان داستان عشقمون زیاد میشد زیادو زیادتر تا اینکه..... از چشمش خیانت دیدم درست حدس زدین اون هیونا رو بوسید"
ویو ات
چند وقتی بود که ته هر شب دیر میومد و از میپرسیدم که کجا بوده اون میگفت شرکت بودم یه روز تصمیم گرفتم دنبالش کنم تا اینکه از خونه زد بیرون نیانگو سپردم به پرستارش و پشست سرش تهیونگو دنبال کردم بجای اینکه بره سمت شرکت رفت کافه ای که اولین بار باهم چشم تو چشم شدیم دیدم که ته رفت سمت یه دختر و لبای اونو بوس کرد کسی جز هیونا نبود همین طور که داشتم از درون خفه میشدم که متوجه ی من شد منم سریع از اونجا رفتم و حرکت کردم سمت خونه درو باز کردم
ـ *با صدای بلند *نیانگ اماده شو داریم از اینجاومیریم
رفتم سمت اتاقش چمدونشو برداشتم و لباساشو جمع کردم
نیانگ ـ مامان داریم کجا میریم؟
ـ قراره چند وقت بریم پیش ابو و میا
نیانگ ـ چرا؟
ـ برای همین
لباسای نیانگو جمع کردم و ساکشو بردم سمت در میخواستم برم سمت اتاقم که تهیونگ اومد
ته ـ ات یه دقیقهبه حرفام گوش بده
ـ حرفی برای گوش کردن نیست
رفتم تو اتاق و لباسای خودمو جمع کردم و خودمم اماده شدم (اسلاید دوم) با نیانگو اماده کردم به پرستار نیانگ گفتم که دیگه لازم نیست واسم کار کنه و مراقبش باشه و نیانگو اماده کردم دستشو گرفتمو رفتم سمت ماشین نیانگ سوار شد و چمدون هارو گذاشتیم صندوق عق ب میخواسام سوار ماشین شدم که ته جلومو گرفت.....
۹.۲k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.