رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊 𔘓
رمان فیک‹دریایی جادویی›🌊𔘓
پارت⁵⁵
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
تمام لباسام خونی شده بود.
سونا با ترس بهم نزدیک شد.
سونا:دستت..چرااا اینجورییی شدیییی؟
دستمو گرفت و بردم روشویی.
گاز استریل باز کردم.
دستم افتضاح خونی و زخمی بود.
سونا دستمو و استینمو شست اما لباسمو نمیتونست.
منو برد نشوند روی یه صندلی.یه پارچه رو پیچوند دور دستم و گره زد.
لبخند غمگینی زدم.
من:مثل مادرا ازم مراقبت میکنی.انگار که خودم هیچی بلد نیستم.
سونا:تو اگه بلد بودی،دستتو به یه همچین روزی نمینداختی.بعد دانشگاه باید حتما ببرمت بیمارستان.
من:ممنون.خیلی اذیتت میکنم.
لبخندی زد.
سونا:این حرفا چیه..تو خواهر منی.
سرمو گذاشتم روی شونش.
سونا:میشه واسم توضیح بدی چیشده؟
من:توضیح دادن سخته..چون اگه بگم حتما بهم میگی چرا زودتر این کار و نکردم.
همه چی و بهش گفتم.
من دیگه نباید غصه بخورم.این تصمیم خودم بود.
خودم خواستم با اینکار بهش آسیب نزنم.
که به خاطر من همه چیشو از دست بده.اونوقت از کارم پشیمون میشدم.پس این بهترین راهه.
سونا:ولی به نظر من..کار اشتباهی کردی.تو اصلا باعث نمیشدی کارشو از دست بده.
من:ولی بقیه ایدل هارو یادته؟اونایی که ازدواج کردن؟چقدر هیت گرفتن؟ کارشونو شهرتشونو از دست دادن.خیلیاشون خودکشی کردن.جیهوپ همین الانشم خیلی بهش هیت میدن.ترسیدم..اگه بهش نزدیک بشم زندگیش به هم بریزه..
سونا: از کجا مطمئنی؟
سکوت کردم.
سونا:من میرم سر کلاس.خدافظ.
چند دقیقه بعدش سونوک اومد.
سونوک:دستت بهتره؟
من:اره..دیگه خون نمیاد.
سونوک:همش تقصیر جیهوپه.من از جای اون ازت معذرت میخوام.
من:نه بابا..اصلا اینطور نیست.
سونوک:یه چیز بگم؟
من:بگو.
سونوک:من دیروز..تورو دیدم.جیهوپ دستتو گرفت و سوار ماشینت کرد اما تو نمیرفتی.میگم..چیزی بین شما هست؟
لبمو گزیدم.
من:نه.هیچ چیز خاصی وجود نداره.جیهوپ منو با یه نفر دیگه اشتباه گرفته بود.
و بعدم بلند شدم و اومدم داخل کلاس.
اگه بهش رو بدم خیلی پیش روی میکنه.
پارت⁵⁵
𖧷┅┄┅┄┄┅𔘓┅┄┄┅┄┅𖧷
تمام لباسام خونی شده بود.
سونا با ترس بهم نزدیک شد.
سونا:دستت..چرااا اینجورییی شدیییی؟
دستمو گرفت و بردم روشویی.
گاز استریل باز کردم.
دستم افتضاح خونی و زخمی بود.
سونا دستمو و استینمو شست اما لباسمو نمیتونست.
منو برد نشوند روی یه صندلی.یه پارچه رو پیچوند دور دستم و گره زد.
لبخند غمگینی زدم.
من:مثل مادرا ازم مراقبت میکنی.انگار که خودم هیچی بلد نیستم.
سونا:تو اگه بلد بودی،دستتو به یه همچین روزی نمینداختی.بعد دانشگاه باید حتما ببرمت بیمارستان.
من:ممنون.خیلی اذیتت میکنم.
لبخندی زد.
سونا:این حرفا چیه..تو خواهر منی.
سرمو گذاشتم روی شونش.
سونا:میشه واسم توضیح بدی چیشده؟
من:توضیح دادن سخته..چون اگه بگم حتما بهم میگی چرا زودتر این کار و نکردم.
همه چی و بهش گفتم.
من دیگه نباید غصه بخورم.این تصمیم خودم بود.
خودم خواستم با اینکار بهش آسیب نزنم.
که به خاطر من همه چیشو از دست بده.اونوقت از کارم پشیمون میشدم.پس این بهترین راهه.
سونا:ولی به نظر من..کار اشتباهی کردی.تو اصلا باعث نمیشدی کارشو از دست بده.
من:ولی بقیه ایدل هارو یادته؟اونایی که ازدواج کردن؟چقدر هیت گرفتن؟ کارشونو شهرتشونو از دست دادن.خیلیاشون خودکشی کردن.جیهوپ همین الانشم خیلی بهش هیت میدن.ترسیدم..اگه بهش نزدیک بشم زندگیش به هم بریزه..
سونا: از کجا مطمئنی؟
سکوت کردم.
سونا:من میرم سر کلاس.خدافظ.
چند دقیقه بعدش سونوک اومد.
سونوک:دستت بهتره؟
من:اره..دیگه خون نمیاد.
سونوک:همش تقصیر جیهوپه.من از جای اون ازت معذرت میخوام.
من:نه بابا..اصلا اینطور نیست.
سونوک:یه چیز بگم؟
من:بگو.
سونوک:من دیروز..تورو دیدم.جیهوپ دستتو گرفت و سوار ماشینت کرد اما تو نمیرفتی.میگم..چیزی بین شما هست؟
لبمو گزیدم.
من:نه.هیچ چیز خاصی وجود نداره.جیهوپ منو با یه نفر دیگه اشتباه گرفته بود.
و بعدم بلند شدم و اومدم داخل کلاس.
اگه بهش رو بدم خیلی پیش روی میکنه.
۲.۷k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.