غریبانه پارت¹⁶
غریبانه پارت¹⁶
فوری رفتم پیش تام و سرشو رو سینم گذاشتم داشت گریه میکرد و اشکاش از وسط سینه هام رد میشد
بلندش کردم و بردم داخل اتاقش دمنوش گرم و ارامش بخشی بهش دادم
•میشه اینجا بمونی امشب خواهرم نیست میشه بمونی و نری؟
_اوم اره چرا ک نه میمونم پیشت
من هم رو تختش دراز کشیدم و چشمام گرم شد و خوابم برد
وقتی چشامو باز کردم اونجا پر ادم بود و تام هم نبود
رفتم یع لباس مناسب مراسم پوشیدم
_سلام جناب اقای تام کجاست
٫نمیدونم خانم
رفتم بیرون تام داشت با چند نفر صحبت میکرد گذاشتم حرفاشون تموم بشه بعدش برم
_سلام تام صبحت بخیر بهترشدی؟
•اوه صبحت بخیر روبی تو خوبی؟
_اره خوبم
یه خانم با ی مرد اومدن از تام خداحافظی کنن منو هم دیدن
٫خب جناب وقت بخیر من و خانومم یه هدیه تقدیمتون کردیم ب شما و خانم زیباتون
_.•خانم زیبا؟
٫ههه بله ایشون مگه خانمتون نیستن؟
•اهام بله بله خانمم هستن
من از تعجب مغزم ارور داده بود
بعد از خداخافظی زدم تو بازوش و گفتم
_هی ت چرا ب اونا این حرفو زدی منکه خانوم تو نیستم!
•ببین من مجبورم اخه به همه اینا گفتم ازدواج کردم
_خب چرا من اینهمه زن و دختر
•ببین روبی جان الان موقعه بحس کردن نیس اوکی؟
_باش ولی من باهات کار دارم
بعد از رفتن مهمونا منو تام تو خونه تنها بودیم من داشتم ظرفای کثیف شده رو میشستم و تام هم داشت خونه رو مرتب میکرد
هر دو کارمون باهم تموم شد و کنار هم نشستیم و از همین اواخر صحبت میکردیم
•ببینم تو با لوکاس ازدواج کردی؟!
_اممم نه چطور؟
•باهاشم رابطه داشتی؟(رابطه جنسی)
_امم ساعت خیلی گذشته من میرم بخوابم..
•اوکی من میرم تو اتاق خودم تو هم راحت بخواب تو اتاق ابجیم
_شبت پر از روبی😂
•شب خوش
رفتم خوابیدم
فوری رفتم پیش تام و سرشو رو سینم گذاشتم داشت گریه میکرد و اشکاش از وسط سینه هام رد میشد
بلندش کردم و بردم داخل اتاقش دمنوش گرم و ارامش بخشی بهش دادم
•میشه اینجا بمونی امشب خواهرم نیست میشه بمونی و نری؟
_اوم اره چرا ک نه میمونم پیشت
من هم رو تختش دراز کشیدم و چشمام گرم شد و خوابم برد
وقتی چشامو باز کردم اونجا پر ادم بود و تام هم نبود
رفتم یع لباس مناسب مراسم پوشیدم
_سلام جناب اقای تام کجاست
٫نمیدونم خانم
رفتم بیرون تام داشت با چند نفر صحبت میکرد گذاشتم حرفاشون تموم بشه بعدش برم
_سلام تام صبحت بخیر بهترشدی؟
•اوه صبحت بخیر روبی تو خوبی؟
_اره خوبم
یه خانم با ی مرد اومدن از تام خداحافظی کنن منو هم دیدن
٫خب جناب وقت بخیر من و خانومم یه هدیه تقدیمتون کردیم ب شما و خانم زیباتون
_.•خانم زیبا؟
٫ههه بله ایشون مگه خانمتون نیستن؟
•اهام بله بله خانمم هستن
من از تعجب مغزم ارور داده بود
بعد از خداخافظی زدم تو بازوش و گفتم
_هی ت چرا ب اونا این حرفو زدی منکه خانوم تو نیستم!
•ببین من مجبورم اخه به همه اینا گفتم ازدواج کردم
_خب چرا من اینهمه زن و دختر
•ببین روبی جان الان موقعه بحس کردن نیس اوکی؟
_باش ولی من باهات کار دارم
بعد از رفتن مهمونا منو تام تو خونه تنها بودیم من داشتم ظرفای کثیف شده رو میشستم و تام هم داشت خونه رو مرتب میکرد
هر دو کارمون باهم تموم شد و کنار هم نشستیم و از همین اواخر صحبت میکردیم
•ببینم تو با لوکاس ازدواج کردی؟!
_اممم نه چطور؟
•باهاشم رابطه داشتی؟(رابطه جنسی)
_امم ساعت خیلی گذشته من میرم بخوابم..
•اوکی من میرم تو اتاق خودم تو هم راحت بخواب تو اتاق ابجیم
_شبت پر از روبی😂
•شب خوش
رفتم خوابیدم
۳.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.