ارباب سالار🌸🔗
#اربابسالار🌸🔗
#پارت104
دختره دستشو روی میز گذاشت و کمی به سمتم خم شد و با اخم گفت:
+ تو هم از این به بعد خواستی از این کمکها بکنی برو بگرد دنبال آدمش.پولاتم نگهدار توی جیبت حاتم تایی
اینو گفت و.با عجله از در کافه زد بیرون نگاهی به جمال انداختم که گفت :
_فکر کنم دختره مشکل ذهنی چیزی داشت نه؟
.ابرویی بالا انداختم و با بیقیدی.شروع به خوردن نوشیدنیم کردم
.یکم دیگه هم توی کافه موندیم و بعد از اینکه.رسید رو حساب کردم با جمال از کافه زدیم بیرون.
سیگاری از داخل جیبم درآوردم و.فندکی بهش زدم تا رسیدن به ماشین
سیگار و دود کردم و ته مونده سیگار رو پرت کردم به اون سمت
.حوصله رانندگی رو نداشتم به خاطر همین سوئیچ رو به جمال دادم تا اون بشینه پشت فرمون
.صندلی جلو نشستم و شیشه ماشین رو تا خرخره دادم پایین تا بادی به سرم بخوره.
وسط مسیر بودیم که.جمال کنار میوه فروشی نگه داشت رو بهش گفتم:
+ چرا وایسادی؟
_ خانم گفتن یه سری خریدا انجام بدم مثل اینکه امشب مهمون دارید.
با یادآوری خاله و سما که قرار بود امشب بیان خونه مون چشمام.باز و بسته کردم و سری تکون دادم
جمال از ماشین پیاده شد و به سمت میوه فروشی رفت بعد از ۲۰ دقیقه با کلی خرت و پرت برگشت و وسایلا رو صندوق عقب گذاشت.
#پارت104
دختره دستشو روی میز گذاشت و کمی به سمتم خم شد و با اخم گفت:
+ تو هم از این به بعد خواستی از این کمکها بکنی برو بگرد دنبال آدمش.پولاتم نگهدار توی جیبت حاتم تایی
اینو گفت و.با عجله از در کافه زد بیرون نگاهی به جمال انداختم که گفت :
_فکر کنم دختره مشکل ذهنی چیزی داشت نه؟
.ابرویی بالا انداختم و با بیقیدی.شروع به خوردن نوشیدنیم کردم
.یکم دیگه هم توی کافه موندیم و بعد از اینکه.رسید رو حساب کردم با جمال از کافه زدیم بیرون.
سیگاری از داخل جیبم درآوردم و.فندکی بهش زدم تا رسیدن به ماشین
سیگار و دود کردم و ته مونده سیگار رو پرت کردم به اون سمت
.حوصله رانندگی رو نداشتم به خاطر همین سوئیچ رو به جمال دادم تا اون بشینه پشت فرمون
.صندلی جلو نشستم و شیشه ماشین رو تا خرخره دادم پایین تا بادی به سرم بخوره.
وسط مسیر بودیم که.جمال کنار میوه فروشی نگه داشت رو بهش گفتم:
+ چرا وایسادی؟
_ خانم گفتن یه سری خریدا انجام بدم مثل اینکه امشب مهمون دارید.
با یادآوری خاله و سما که قرار بود امشب بیان خونه مون چشمام.باز و بسته کردم و سری تکون دادم
جمال از ماشین پیاده شد و به سمت میوه فروشی رفت بعد از ۲۰ دقیقه با کلی خرت و پرت برگشت و وسایلا رو صندوق عقب گذاشت.
۱.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.