آغوشاستاد

#آغوش_استاد
#پارت_59

پناه:

باگریه تکیه دادم به در وزمزمه کردم:

_خدا دیگه خسته شدم...چه گناهی کردم که اینطوری باید تقاص پس بدم

نشستم وسرم وبه دیوار تکیه دادم واونقدر گریه کردم نفهمیدم کی خوابم برد.

باصدای پی در پی در چشمام وباز کردم وبه اطراف نگاه کردم بلندشدم ودرو باز کردم بادیدن اون اینجا ناباور نگاهش کردم.

بادیدن رضا ناباور نگاهش کردم وگفتم:

_سلام شمااینجا چیکارمیکنین؟ خونه استادسلطانی روبه رو

نگاهی به پشت سرش انداخت ودوباره نگاهم کرد وگفت:

_من اومدم اینجا باتوحرف بزنم

سوالی بهش خیره شدم که گفت...🙂
- - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - - -
‌‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‌‌‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎‎‎‎‎‎‎‎‌‎‎‎
دیدگاه ها (۰)

#آغوش_استاد#پارت_60_اجازه میدی بیام تو؟کناررفتم واروم گفتم:_...

#اغوش_استاد🌙#پارت_61لبخندی زدوگفت:_ممنونم زحمت کشیدی...اومدم...

#اغوش_استاد🌙#پارت_58دستم و بردم سمت صورتش ودوطرف صورتش وبین ...

#آغوش_استاد🌙#پارت_57_استاد حالتون خوبه؟_تو چیکار کردی که رفی...

#دوپارتی#هیونجین #درخواستی اخرثقتی شب عروسی... ویو ات ساعت ت...

به نام خدا...پارت ۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط