نظر پیلیییییز
نظر پیلیییییز
✽ستارگان عاشق✻
پارت ⑥⑤
★ته یون★
یونا رفت بیرون.سویونگ:کجا رفت؟ سئوهیون:بدبخت خیلی هیجان زده شد.
دینگ دینگ برام پیام اومد.پاپیونو گذاشتم زمینو به گوشیم نگاه کردم
بک بود*فقط به این خواسته م عمل کن دیگه چیزی ازت نمیخوام.بیا جلوی در خروجی مدرسه.پیامشو پاک کردم و روبانو برداشتم تا دور گلارو ببندم.یعنی چی میخواست ازم
ولی خوب این آخرین خواستشه بلند شدم _سانی زحمت اینارو بکش///
✽سوهو✽
شیومین:کیونگسو به من از اون شکلاتا بده خواههههشششش. دی او:هیونگ برای چندمین بار اینا برای فرداس نه الان شیو:دی اوووو _هیییییس خوابگاهو گذاشتین رو سرتون. دخترای تی آرا خیلی با سلیقه داشتن خوابگاهو تزئین میکردن.هیومینم خیلی ارومو ساکت کنار سهون داشت زنگوله های درختو آویزون میکرد.
+پیام اومده....پیاااااام اومده....از بک خنگولک اومدههههه.....پیااام پیااااام یالا باز کنننننن.
صدای گوشیم دراومد از این برنامه ای که چان رو گوشیم نصب کرده بود متنفر بودم.چند دیقه سکوت کامل شد،هیو و سهون زدن زیر خنده...پووووف خوابگاه منفجر شد.
*سوهو میشه یه لحظه بیای جلو در خروجی ممنون میشم.
_من میرم میام اینجارو نترکونینا تاعو خواهشا از هنرای رزمیت استفاده نکن
،دی او آشپزخونه آتیش نـــگــــیره.
دخترا تی آرا از خنده مرده بودن.جیون:مامانشونی؟
_یجورایی
از خوابگاه اومدم بیرون...اووووو هوا امشب خوبه
&سوهو برگشتم ته یون بود._بله؟ آروم اومد سمتم&کجا میری؟ _درخروجی
&منم میرم اونجا فقد چون میترسیدم بهتره باهم بریم._راستش...&چیشده؟
_هیچی اومدو از جلوم راه رفت.خندیدم ولی خوب بک میخواد منو ببینه این چرا میخواد بره؟
وللش مهم نیس پشت سرش قدم برداشتم.بلاخره رسیدیم.ته یون جلو در واستاد پشتش واستادم.تند تند نفس میکشید.به اون سر خیابون نگاه کردم بکهیون بود///
❈ته یون❈
《باز آهنگ maybeاز sunye رو گوش بدی لدفا》خیلی دلم میخواست ببینم چیکارم داره.رسیدم جلو در یهو جا خوردم.داشت به یونا میخندید دستشو گرفت.منظورشو از این کار نفهمیدم.با جدیت تمام به چشمام نگاه کرد
نمیتونستم نگامو از روش بردارم.به سوهو نگاه کردم.خیلی جدی داشت بکو نگاه میکرد,
دوباره نگاشون کردم یونا رو کشید سمت خودشو لباشو با تمام وجود بوسید.مثل اونسال یه شوک بدتر وارد قلبم شد.بدنم شل شد.سوهو نگهم داشت،پوزخند زدم.بغض گلومو اذیت میکرد ولی نذاشتم اشکم بریزه نباید نباید ضعفمو نشون میدادم.لبخند زدمو چشامو بستم.سوهو دستمو کشید.دستمو از تو دستش دراوردم و باز به بک نگاه کردم.لباشو برداشتو محکم یونا رو بغل کرد.با نفرت به چشمام نگاه کرد.نباید کم میوردم.سوهو باز دستمو گرفت تا ببرتم_نه صبر کن دستاش از شدت خشم میلرزید.
گردنبندی که بهم داده بودو از گردنم دراوردم و انداختمش زمین.
سوهو بزور منو کشیدو برد.
نای نفس کشیدن نداشتم کاش میشد همه چی تموم شه یا خواب باشه...کاش بیدار میشدم...کاش نمیشناختمش...
نفس بود..
آرامش بود..
رویا بود..
ولی خاطره شد..
بغض شد..
درد شد..
کابوس شد..
دلیل شکستن قلبم شد..
بارون شروع کرد به باریدن.بغضم ترکید اشکام رو صورتم ریختن.بارون نمیزاشت اشکام معلوم شه.سوهو جلوم وایستادو بهم نگاه کرد.
&متاسفم هق هقام امونم نمیداد.باز همچی مثل قبل شد...باز هرروز گریه...بغضای شکسته شده....قلب بی تاب...دلتنگیها
بارون تنمو خیس خیس کرده بود تنی که جون نداشت..قلبی نداشت...حسی نداشت...قلبو حسشو پیش اون جا گذاشته بود...
باز شکستم...باز شکست این دلم
نمیدونستم انقد تنهام...
صورتمو گرفت بین دستاش.بهش نگاه کردم خیس خیس شده بود.&گریه نکن...خواهش میکنم.حرفاش هیچ اثری روم نداشت.محکم بغلم کرد اجازه داد سرمو بزارم رو سینه ش و گریه کنم.آروم پشتمو نوازش میکرد.دستمو گذاشتم رو سینه شو اجازه دادم هق هقام بلندتر شه.میخوام امشب عشق و یادشو همراه با اشکام و بارون بدرقه کنمو فراموشش کنم
#loverstars
✽ستارگان عاشق✻
پارت ⑥⑤
★ته یون★
یونا رفت بیرون.سویونگ:کجا رفت؟ سئوهیون:بدبخت خیلی هیجان زده شد.
دینگ دینگ برام پیام اومد.پاپیونو گذاشتم زمینو به گوشیم نگاه کردم
بک بود*فقط به این خواسته م عمل کن دیگه چیزی ازت نمیخوام.بیا جلوی در خروجی مدرسه.پیامشو پاک کردم و روبانو برداشتم تا دور گلارو ببندم.یعنی چی میخواست ازم
ولی خوب این آخرین خواستشه بلند شدم _سانی زحمت اینارو بکش///
✽سوهو✽
شیومین:کیونگسو به من از اون شکلاتا بده خواههههشششش. دی او:هیونگ برای چندمین بار اینا برای فرداس نه الان شیو:دی اوووو _هیییییس خوابگاهو گذاشتین رو سرتون. دخترای تی آرا خیلی با سلیقه داشتن خوابگاهو تزئین میکردن.هیومینم خیلی ارومو ساکت کنار سهون داشت زنگوله های درختو آویزون میکرد.
+پیام اومده....پیاااااام اومده....از بک خنگولک اومدههههه.....پیااام پیااااام یالا باز کنننننن.
صدای گوشیم دراومد از این برنامه ای که چان رو گوشیم نصب کرده بود متنفر بودم.چند دیقه سکوت کامل شد،هیو و سهون زدن زیر خنده...پووووف خوابگاه منفجر شد.
*سوهو میشه یه لحظه بیای جلو در خروجی ممنون میشم.
_من میرم میام اینجارو نترکونینا تاعو خواهشا از هنرای رزمیت استفاده نکن
،دی او آشپزخونه آتیش نـــگــــیره.
دخترا تی آرا از خنده مرده بودن.جیون:مامانشونی؟
_یجورایی
از خوابگاه اومدم بیرون...اووووو هوا امشب خوبه
&سوهو برگشتم ته یون بود._بله؟ آروم اومد سمتم&کجا میری؟ _درخروجی
&منم میرم اونجا فقد چون میترسیدم بهتره باهم بریم._راستش...&چیشده؟
_هیچی اومدو از جلوم راه رفت.خندیدم ولی خوب بک میخواد منو ببینه این چرا میخواد بره؟
وللش مهم نیس پشت سرش قدم برداشتم.بلاخره رسیدیم.ته یون جلو در واستاد پشتش واستادم.تند تند نفس میکشید.به اون سر خیابون نگاه کردم بکهیون بود///
❈ته یون❈
《باز آهنگ maybeاز sunye رو گوش بدی لدفا》خیلی دلم میخواست ببینم چیکارم داره.رسیدم جلو در یهو جا خوردم.داشت به یونا میخندید دستشو گرفت.منظورشو از این کار نفهمیدم.با جدیت تمام به چشمام نگاه کرد
نمیتونستم نگامو از روش بردارم.به سوهو نگاه کردم.خیلی جدی داشت بکو نگاه میکرد,
دوباره نگاشون کردم یونا رو کشید سمت خودشو لباشو با تمام وجود بوسید.مثل اونسال یه شوک بدتر وارد قلبم شد.بدنم شل شد.سوهو نگهم داشت،پوزخند زدم.بغض گلومو اذیت میکرد ولی نذاشتم اشکم بریزه نباید نباید ضعفمو نشون میدادم.لبخند زدمو چشامو بستم.سوهو دستمو کشید.دستمو از تو دستش دراوردم و باز به بک نگاه کردم.لباشو برداشتو محکم یونا رو بغل کرد.با نفرت به چشمام نگاه کرد.نباید کم میوردم.سوهو باز دستمو گرفت تا ببرتم_نه صبر کن دستاش از شدت خشم میلرزید.
گردنبندی که بهم داده بودو از گردنم دراوردم و انداختمش زمین.
سوهو بزور منو کشیدو برد.
نای نفس کشیدن نداشتم کاش میشد همه چی تموم شه یا خواب باشه...کاش بیدار میشدم...کاش نمیشناختمش...
نفس بود..
آرامش بود..
رویا بود..
ولی خاطره شد..
بغض شد..
درد شد..
کابوس شد..
دلیل شکستن قلبم شد..
بارون شروع کرد به باریدن.بغضم ترکید اشکام رو صورتم ریختن.بارون نمیزاشت اشکام معلوم شه.سوهو جلوم وایستادو بهم نگاه کرد.
&متاسفم هق هقام امونم نمیداد.باز همچی مثل قبل شد...باز هرروز گریه...بغضای شکسته شده....قلب بی تاب...دلتنگیها
بارون تنمو خیس خیس کرده بود تنی که جون نداشت..قلبی نداشت...حسی نداشت...قلبو حسشو پیش اون جا گذاشته بود...
باز شکستم...باز شکست این دلم
نمیدونستم انقد تنهام...
صورتمو گرفت بین دستاش.بهش نگاه کردم خیس خیس شده بود.&گریه نکن...خواهش میکنم.حرفاش هیچ اثری روم نداشت.محکم بغلم کرد اجازه داد سرمو بزارم رو سینه ش و گریه کنم.آروم پشتمو نوازش میکرد.دستمو گذاشتم رو سینه شو اجازه دادم هق هقام بلندتر شه.میخوام امشب عشق و یادشو همراه با اشکام و بارون بدرقه کنمو فراموشش کنم
#loverstars
۴.۷k
۲۲ بهمن ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.