ازدواج نافرجام

《 ازدواج نافرجام 》
⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 70 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩

تا خوردن شام دیگه حرف خواستی بینشون رد بدل نشد اما ویوا هنوز نگاه های سنگینی رو حس میکرد لحظه ای سر بلند کرد تا صاحب نگاه رو پیدا کنه که بت نگاه های خیره همون گارسون روبه رو شد
اما برای این جونگکوک متوجه اش نشه زود نگاهش رو به جلو داد
میدونست اگه جونگکوک متوجه نگاه اون مرد بشه دعوای بدی بپا میکنه
بعد از خوردن شام دوباره همون گارسون برای آوردن صورتحساب اومده
ویوا سرش رو تا آخرین حد پایین انداخت بود
اما انگار اون گارسون که پسر جوانی بود دست بردار نبود و با اینکه کنار میز شون ایستاده بود چشم از دختر برنمی‌داشت

دختر نگاهش رو به جونگکوک دوخت که با فکی منقبض شده به پسر نگاه می کرد و مشتش ر‌و‌ محکم رو میز کوبید که لیوان های کریستالی بهم برخورد کردن و صدای بلندی توی رستوران نسبتاً خلوت اکو شد و بعد صدای عصبی خستگین جونگکوک توی رستوران پیچید
جونگکوک‌ : اون چشماتو از روی زن من بردار تا خودم از حدقه درشون نیاوردم
..... م..من واقعا معذرت می خواهم نمی‌دونستم...
گارسون از شوکه صداش قدمی عقب رفت ... و جونگکوک با عصبانیت به سمتش هجوم برد و خواست یقه اش‌ رو بگیره که دست ها ویوا روی بازوش قرار گرفت و بعد صدای ترسیده و لرزونش رو شنیدن
ویوا : جونگکوک لطفاً دعوا راه ننداز
جونگکوک با چشمای به خون نشسته بهش خیره شد
و بعد مچ دستش رومحکم گرفت و با عجله بالتو هاشون رو‌ پشت صندلی ها برداشت و دختر با عجله دنبال خودش میکشید
و از رستوران خارج شد ... به قدری مچ دستش رو محکم گرفته بود که مطمئن بود که رد انگشتاش تا روز های روی دستش میمونه

همین که به پارک روبه روی رستوران رسیدن جونگکوک بدون اینکه مچ دستش رو رها کنه ایستاد ... دختر به نیم روخش چشم دوخت هنوز نفس هاش صدا دار و عصبی بودن اما ویوا بخاطر فشاری که به مچ دستش می‌آورد اخم ریزی کرد و با لحنی آرومی گفت ...
ویوا : جونگکوک دستم درد گرفت
جونگکوک دستش رو رها کرد و به سمتش برگشت به وضوح رگ های گردنش که از عصبانیت بیرون زده بودن رو میدید ... و حتا یک لحظه هم نگاهش رو از روی چشماش برنمی‌داشت
اما بر خلاف خشمگین بودن انگشت شصتش خیلی آروم روی لب پایین دختر کشید و کمی از ژر اش رو پاک کرد و با خشم از بین دوندون هاش غرید .... جونگکوک : دفعه آخرت باشه وقتی میام بیرون همچین ژر در رنگی میزنی
دیدگاه ها (۷)

ادامه پارت 70جونگکوک : دفعه آخرت باشه وقتی میام بیرون همچین ...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 71 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ با...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 69 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩لحظ...

ادامه پارت 68جونگکوک صاف نشست و درحالی که با گوشه حوله موهاش...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 89 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩یون...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 81 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩یون...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 93 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩اما...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط