°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:7
مارال: دوست داری ازدواج کنی؟!
سنا:نه{سرشو تکون میده}
مارال:پس برو اسپانیا
سنا:یعنی چی؟چه ربطی داره؟!
مارال:یه مافیا میخواد باهات ازدواج کنه میفهمی؟!
سنا:ما.فیا
یونگی:خودتون دارین میگین مافیا؛مافیا میتونه هرجا هستی پیدات کنه
سلدا:آره یونگی راست میگه
یونگ:پس باید یه فکر دیگه کنیم
یونگی:بخاطر همین اشک این دختر رو در آوردین{پوکر}
سنا بدون هیچ حرفی رفت بالا
{ویو سنا}
نشستم رو تختم، پشمام داشت میریخت
مافیاا؟؟اونم با من؟؟؟
پشمام؛ یعنی الان چی میشه؟!
《ساعت5غروب》
یونگی:سنا؟!سنااا بیدار شو
سنا:حال ندارم{خوابالو}
یونگی:عه دختر پاشووو
سنا:برو من میام
یونگی:اوکی
《سنا》
حال نداشتم چشام اصلا باز نمیشد
پتو رو آوردم رو سرم بالشتو بغل کردم همونجوری رفتم پایین
سنا:سلام{خوابالو}
رفتم رو مبل نشستم ولی رو یچیز سفت نشسته بودم
چشاموباز کردم دیدم رو پاهای یونگی نشستم
سنا:وای برو کنار{خوابالو}
یونگی:{نگات میکنه}
کوک:هیونگ نمیدوستم خواهرت انقدر کیوته{خنده}
سنا:{سریع رفت پرید تو بغل یونگی}
سنا:یونگی اینا کین؟!
یونگی:رفیقامن{خنده}
سنا:من الان چیکا کنم؟
یونگی:هیچی بشین
سنا:نهه خجالت میکشم
یونگی:عه خجالتنکش
{از بغل یونگی اومد بیرون و نشست رو مبل و همه جای بدنشو تو پتو قایم کرد}
جین:هی دختر براچی خجالت میکشی؟!
ته:عه هیونگ الان بیشتر خجالت میکشه
سنا:س.لام{سرشو از تو پتو آورد بیرون}
نامی:سلام کوچولو
سنا:کوچولو عمت...چیزه ببخشید{خنده ضایع}
هوپی:یونگی توعم میای پیش ما؟!
سنا:یونگی؟!کجا میخوای بری؟!
جیمین:توعم میای کوچولو{خنده}
سنا:کجا؟!
جیمین:خونه ی ما
سنا:خونه شما؟
کوک:خب برو لباساتو بپوش و آماده شو بریم
سنا:ااالااااننننن...من گشنمه{بلند میشه}
سنا:خوابممیاد{خودشو میندازه رو مبل}
کوک:دیوونه{خنده}
یونگی:بلند شو برات خوراکی میخرم
سنا:واقعا؟!آخجونن
ته:مطمئنی 20سالته؟
سنا:آره چیشد مگه؟
ته:چون شبیه بچه 5ساله هایی{خنده}
سنا:مسخره{رفت بالا}
Part:7
مارال: دوست داری ازدواج کنی؟!
سنا:نه{سرشو تکون میده}
مارال:پس برو اسپانیا
سنا:یعنی چی؟چه ربطی داره؟!
مارال:یه مافیا میخواد باهات ازدواج کنه میفهمی؟!
سنا:ما.فیا
یونگی:خودتون دارین میگین مافیا؛مافیا میتونه هرجا هستی پیدات کنه
سلدا:آره یونگی راست میگه
یونگ:پس باید یه فکر دیگه کنیم
یونگی:بخاطر همین اشک این دختر رو در آوردین{پوکر}
سنا بدون هیچ حرفی رفت بالا
{ویو سنا}
نشستم رو تختم، پشمام داشت میریخت
مافیاا؟؟اونم با من؟؟؟
پشمام؛ یعنی الان چی میشه؟!
《ساعت5غروب》
یونگی:سنا؟!سنااا بیدار شو
سنا:حال ندارم{خوابالو}
یونگی:عه دختر پاشووو
سنا:برو من میام
یونگی:اوکی
《سنا》
حال نداشتم چشام اصلا باز نمیشد
پتو رو آوردم رو سرم بالشتو بغل کردم همونجوری رفتم پایین
سنا:سلام{خوابالو}
رفتم رو مبل نشستم ولی رو یچیز سفت نشسته بودم
چشاموباز کردم دیدم رو پاهای یونگی نشستم
سنا:وای برو کنار{خوابالو}
یونگی:{نگات میکنه}
کوک:هیونگ نمیدوستم خواهرت انقدر کیوته{خنده}
سنا:{سریع رفت پرید تو بغل یونگی}
سنا:یونگی اینا کین؟!
یونگی:رفیقامن{خنده}
سنا:من الان چیکا کنم؟
یونگی:هیچی بشین
سنا:نهه خجالت میکشم
یونگی:عه خجالتنکش
{از بغل یونگی اومد بیرون و نشست رو مبل و همه جای بدنشو تو پتو قایم کرد}
جین:هی دختر براچی خجالت میکشی؟!
ته:عه هیونگ الان بیشتر خجالت میکشه
سنا:س.لام{سرشو از تو پتو آورد بیرون}
نامی:سلام کوچولو
سنا:کوچولو عمت...چیزه ببخشید{خنده ضایع}
هوپی:یونگی توعم میای پیش ما؟!
سنا:یونگی؟!کجا میخوای بری؟!
جیمین:توعم میای کوچولو{خنده}
سنا:کجا؟!
جیمین:خونه ی ما
سنا:خونه شما؟
کوک:خب برو لباساتو بپوش و آماده شو بریم
سنا:ااالااااننننن...من گشنمه{بلند میشه}
سنا:خوابممیاد{خودشو میندازه رو مبل}
کوک:دیوونه{خنده}
یونگی:بلند شو برات خوراکی میخرم
سنا:واقعا؟!آخجونن
ته:مطمئنی 20سالته؟
سنا:آره چیشد مگه؟
ته:چون شبیه بچه 5ساله هایی{خنده}
سنا:مسخره{رفت بالا}
۷.۰k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.