°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:6
سنا:ی.وری؟!
یوری:اه باز تو بدم میاد از...
کوان:عزیزمکجایی؟!
سنا:ک.وان؟!
یونگی:سنا کجای...
یونگی:کوان؟!اینجا یچکار میکنی
سنا:تو..تو به سلدا خیانت کردی؟!
یونگی:چی؟!
یوری:چیه؟!ها؟!کوان فقط منو دوست داره
کوان:یوری ساکت شو
یوری:یعنی چی ساکت شو؟!
کوان:گفتم ساکت شو{داد}
که کل کسایی که تو سالن بودن نگاشون به ما افتاد
سنا:تو...تو یه هر//زه ای
یونگی:سنا بیا بریم سلدا منتظره
سنا:اومدم
کوان:به سلدا چیزی نگین
سنا:برو گمشو خیانت کار
《خونه》
مارال:سنا..ما برای فردا بلیت گرفتیم
سنا:چیییی؟؟؟من نمیخوام برم
مارال:حرف نباشه ساکتتت باید بری{داد}
سنا:نمیخوام{دوباره چشاش اشکی شد}
یونگی:سنا؟خوبی؟
سنا:من گفتم نمیخوام چرا انقدر اسرار دارین برم ها؟؟{داد}
مارال:
Part:6
سنا:ی.وری؟!
یوری:اه باز تو بدم میاد از...
کوان:عزیزمکجایی؟!
سنا:ک.وان؟!
یونگی:سنا کجای...
یونگی:کوان؟!اینجا یچکار میکنی
سنا:تو..تو به سلدا خیانت کردی؟!
یونگی:چی؟!
یوری:چیه؟!ها؟!کوان فقط منو دوست داره
کوان:یوری ساکت شو
یوری:یعنی چی ساکت شو؟!
کوان:گفتم ساکت شو{داد}
که کل کسایی که تو سالن بودن نگاشون به ما افتاد
سنا:تو...تو یه هر//زه ای
یونگی:سنا بیا بریم سلدا منتظره
سنا:اومدم
کوان:به سلدا چیزی نگین
سنا:برو گمشو خیانت کار
《خونه》
مارال:سنا..ما برای فردا بلیت گرفتیم
سنا:چیییی؟؟؟من نمیخوام برم
مارال:حرف نباشه ساکتتت باید بری{داد}
سنا:نمیخوام{دوباره چشاش اشکی شد}
یونگی:سنا؟خوبی؟
سنا:من گفتم نمیخوام چرا انقدر اسرار دارین برم ها؟؟{داد}
مارال:
۷.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.