°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
°•°•○°•°•وقتی برادر ناتنیت بود°•°•○°•°•
Part:5
《2 هفته بعد》
سنا:من نمیخوام{داد}
سلدا:یعنی چی؟اون برای چی بره اسپانیا؟!
یونگ:برای درساش
سنا:جالب بود ولی من نمیخوام درس بخونم
مارال:تو میری
سنا:نمیرم
مارال:همین که گفتم
سنا:ماما...اه چرااا نمیخواممم
یونگی:چخبره اینجا؟!
سنا:سلام{بیحال}
یونگی:وا چته تو؟!
سنا:میخوان منو به مدت 4سال بفرستن اسپانیا
یونگی:چی؟! مگه میشه؟
سنا:آره هوف
سلدا:معلومه نمیری..تو هنوز خیلی کوچیکی چجوری میخوای از پس خودت بر بیای؟
سنا:سلدا نشنیدی چجوری داشتن حرف میزدن؟!
یونگی:خودت میدونی که من نمیزارم بری
سنا:واو آقای جنتلمن
یونگی:بسه بچه برو لباس بپوش میخوایم بریم بیرون
سنا:اوکی سلدا توعم بیاااا
سلدا:اوکییی
《تو پاساژ》
یونگی:عه اینجا بستنی داره بستنی میخورین؟!
سنا:آره سلدا تو میخوری؟
سلدا:اوهوم میخورم
یونگی:اوکی
《موقع برگشت》
{ویو یوری}
امروز انقدررر به کوان اسرار کردم که منو آورد بیرون
با اسرار من رفتیم پاساژ داشتیم برمیگشتیم که یهو تشنم شد
رفتم آب بخرم که یهو
Part:5
《2 هفته بعد》
سنا:من نمیخوام{داد}
سلدا:یعنی چی؟اون برای چی بره اسپانیا؟!
یونگ:برای درساش
سنا:جالب بود ولی من نمیخوام درس بخونم
مارال:تو میری
سنا:نمیرم
مارال:همین که گفتم
سنا:ماما...اه چرااا نمیخواممم
یونگی:چخبره اینجا؟!
سنا:سلام{بیحال}
یونگی:وا چته تو؟!
سنا:میخوان منو به مدت 4سال بفرستن اسپانیا
یونگی:چی؟! مگه میشه؟
سنا:آره هوف
سلدا:معلومه نمیری..تو هنوز خیلی کوچیکی چجوری میخوای از پس خودت بر بیای؟
سنا:سلدا نشنیدی چجوری داشتن حرف میزدن؟!
یونگی:خودت میدونی که من نمیزارم بری
سنا:واو آقای جنتلمن
یونگی:بسه بچه برو لباس بپوش میخوایم بریم بیرون
سنا:اوکی سلدا توعم بیاااا
سلدا:اوکییی
《تو پاساژ》
یونگی:عه اینجا بستنی داره بستنی میخورین؟!
سنا:آره سلدا تو میخوری؟
سلدا:اوهوم میخورم
یونگی:اوکی
《موقع برگشت》
{ویو یوری}
امروز انقدررر به کوان اسرار کردم که منو آورد بیرون
با اسرار من رفتیم پاساژ داشتیم برمیگشتیم که یهو تشنم شد
رفتم آب بخرم که یهو
۶.۶k
۰۵ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.