پدرخوانده پارت 31
عملا تهیونگ کانیا رو نادیده گرفته بود و تنها حسی که کانیا داشت "حس سرخوردگی بود" لارا به کانیا ناراحت نگاه انداخت و گفت "نه غذا عالی بود اقای کیم سیر بودن" کانیا با حال دگر گونی از سالن پذیرایی رفت و با چشمای براق از اشک و فک قفل شده سمت اتاق تعویض رفت همه بلند شدن و تهیونگ رو تا دم هتل بدرقه کردن خبری از خبرنگارا نبود فقط دوتا ون مشکی بود لارا بهاشون خداحافظی کرد "باید بخاطر هکار شدن جشن بگیریم کیم" تهیونگ نگاه سردی به لارا کرد و درجواب گفت "بله حتما" تهیونگ روبه نامجون"بیا ما میرسونیمت "نامجون سرش رو به علامت منفی تکون داد" نه من باید با تاکسی برم پیش کسی" تهیونگ نگاه مشکوکی به نامجون انداخت و به لبخند گفت "خبراییه؟؟؟"
نامجون نگاه کجی به تهیونگ انداخت و همونطور که جلوی تاکسی دست تکون داد گفت "سرت تو کار خودت باشه کیم"
تهیونگ خندید و سمت ون رفت درو براش باز کردن سوار شد وقتی نشست چند دکمه اول پیراهنشو باز کرد تا نفس تازه کنه سر چرخوند تا ببینه جرا در ون هنوز بازه که با دیدن کانیا که گردن بادیگاردو پیچ داد و انداخت زمین خشک شد کانیا سوار ون شد در و بست و دریچه ای که راننده میتونست بهاش حرف بزنه رو بست ون خرکت کرد کانیا روبه تهیونگ برگشت تهیونگ با چشمای گرد شده پرسید"هی تو اینجا چکار میکنی". "چیه نباید سوار ون پدر خوانده سابقم بشم؟ تهیونگ ابرو بالا انداخت" خودتم داری میگی سابق! "کانیا خودش رو جلو کشید و پرت شد تو بغل تهیونگ مثل بچه کچلوها خودشو جا داد" هی دقیقا داری چه قلطی میکنی از روی پهام بلند شو... برو کنار این چه کاریه اه " کانیا اروم سرشو نزدیک گردن تهیونگ کرد و بو کشید کانیا با حس عطر همیشگی تهیونگ به یقش چنگ زد و سرشو رو سینه تهیونگ گذاشت چشماش پر از اشک شد دلش اندازه 40سال توی این ۴ روز برای تهیونگ تنگ شده بود تهیونگ اما.. دستاش سست شده بود.. باید بغلش میکرد؟ دوباره باید موهاشو نیبویید و میبوسید؟ اون هم درست زمانی که درخاست قانونی جدا شدن کانیا از خانوادش رو داده بود؟
کانیا با بغض گفت "لطفا حرف بزن یه چیزی بگو دلم برای صدات خیلی تنگ شده" دل دختر کچلو برای خطاب کردنش به بانی تنگ شده بود. کانیا با بغض به تهیونگ نگاه کرد و دستشو گذاشت رو سرش " میشه لمسم کنی مثل قبل نوازشم کن نازم کن" هیچوقت از این تنها تر و عاجز تر نبود " میشه موهامو ببوسی راستی من از شامپو همیشگی استفاده کردم باور کن " تهیونگ نگاه سردی بهش کرد "ببخشید ولی چه نسبتی. ما چه نسبتی باهم داریم من الان کی توام "
کانیا اشکاش سرازیر شد "اینکارو نکن تهیونگ"! " تهیونگ؟ لحن سوالی تهیونگ باعث شد کانیا چشماشو ببنده و لباشو بگزه. "من دیگه پدر خوندت نیستم کانیا" کانیا نکاش کرد "پدرخوندم نباش اصلا هیچیم نباش فقط باش کنار من باش بغلم کن" تهیونگ گنگ نگاش کرد "من نیومدم اینجا که مثل بچه ها ازت التماس کنم کیم تهیونگ من اومدم اینجا که بزور چیزی که میخامو بگیرم"
فاصله صورتاشون کم تر و کم تر میشد تهیونگ از حرکت کانیا مسخ شده بود و بی صدا ایستاده بود. کانیا ادامه داد"از اولم پدر خونده بودن بهت نمیومد شاید دلیل اینکه ددی صدات میکردم یه چیز دیگه بود " تهیونگ خواست چیزی بگه که کانیا اجازه نداد.. کانیا گردن تهیونگ رو جلو کشید و با حس کردن بوسه سطحی اون ازش جدا شد. تهیونگ بهش نگاه کرد "این الان انتخابته" کانیا سرش رو به علامت مثبت تکون داد
نامجون نگاه کجی به تهیونگ انداخت و همونطور که جلوی تاکسی دست تکون داد گفت "سرت تو کار خودت باشه کیم"
تهیونگ خندید و سمت ون رفت درو براش باز کردن سوار شد وقتی نشست چند دکمه اول پیراهنشو باز کرد تا نفس تازه کنه سر چرخوند تا ببینه جرا در ون هنوز بازه که با دیدن کانیا که گردن بادیگاردو پیچ داد و انداخت زمین خشک شد کانیا سوار ون شد در و بست و دریچه ای که راننده میتونست بهاش حرف بزنه رو بست ون خرکت کرد کانیا روبه تهیونگ برگشت تهیونگ با چشمای گرد شده پرسید"هی تو اینجا چکار میکنی". "چیه نباید سوار ون پدر خوانده سابقم بشم؟ تهیونگ ابرو بالا انداخت" خودتم داری میگی سابق! "کانیا خودش رو جلو کشید و پرت شد تو بغل تهیونگ مثل بچه کچلوها خودشو جا داد" هی دقیقا داری چه قلطی میکنی از روی پهام بلند شو... برو کنار این چه کاریه اه " کانیا اروم سرشو نزدیک گردن تهیونگ کرد و بو کشید کانیا با حس عطر همیشگی تهیونگ به یقش چنگ زد و سرشو رو سینه تهیونگ گذاشت چشماش پر از اشک شد دلش اندازه 40سال توی این ۴ روز برای تهیونگ تنگ شده بود تهیونگ اما.. دستاش سست شده بود.. باید بغلش میکرد؟ دوباره باید موهاشو نیبویید و میبوسید؟ اون هم درست زمانی که درخاست قانونی جدا شدن کانیا از خانوادش رو داده بود؟
کانیا با بغض گفت "لطفا حرف بزن یه چیزی بگو دلم برای صدات خیلی تنگ شده" دل دختر کچلو برای خطاب کردنش به بانی تنگ شده بود. کانیا با بغض به تهیونگ نگاه کرد و دستشو گذاشت رو سرش " میشه لمسم کنی مثل قبل نوازشم کن نازم کن" هیچوقت از این تنها تر و عاجز تر نبود " میشه موهامو ببوسی راستی من از شامپو همیشگی استفاده کردم باور کن " تهیونگ نگاه سردی بهش کرد "ببخشید ولی چه نسبتی. ما چه نسبتی باهم داریم من الان کی توام "
کانیا اشکاش سرازیر شد "اینکارو نکن تهیونگ"! " تهیونگ؟ لحن سوالی تهیونگ باعث شد کانیا چشماشو ببنده و لباشو بگزه. "من دیگه پدر خوندت نیستم کانیا" کانیا نکاش کرد "پدرخوندم نباش اصلا هیچیم نباش فقط باش کنار من باش بغلم کن" تهیونگ گنگ نگاش کرد "من نیومدم اینجا که مثل بچه ها ازت التماس کنم کیم تهیونگ من اومدم اینجا که بزور چیزی که میخامو بگیرم"
فاصله صورتاشون کم تر و کم تر میشد تهیونگ از حرکت کانیا مسخ شده بود و بی صدا ایستاده بود. کانیا ادامه داد"از اولم پدر خونده بودن بهت نمیومد شاید دلیل اینکه ددی صدات میکردم یه چیز دیگه بود " تهیونگ خواست چیزی بگه که کانیا اجازه نداد.. کانیا گردن تهیونگ رو جلو کشید و با حس کردن بوسه سطحی اون ازش جدا شد. تهیونگ بهش نگاه کرد "این الان انتخابته" کانیا سرش رو به علامت مثبت تکون داد
۹.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.