"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۴۵
"ویو جونگکوک"
کوک: بایدم خوشت بیاد..از این به بعد همین جوری بیدارت میکنم...روزت و قشنگ شروع میکنم...
به این میگن سو استفاده کردن از موقعیت..
با حالتی که از عصبانیت نمیدونست چی بگه:
_شو..شوخیت گرفته ها؟!!.
شونه ایی بالا انداختم و جلو ایینه موهام و شروع کردم.
و به غور غوراش گوش میدادم
کرواتم و بستم و کتم و ورداشتم.
جنا: اصلا چرا بیدارم کردیی؟؟؟؟
رفتم سمتش ...
تو صورتش خم شدم که دوباره احساس کرد میخوام ببوسمش..
کوک: دختر جون من از حالا هر وقت بخوام تو هر لحظه نیاز داشته باشم از کل هیکلت استفاده میکنم ،اینکه چییزی نیست،پس کم حرص بخور..الانم میتونی بگیری بخوابیی..
و بدونه اینکه منتظر بمونم چی میخواد بگه رفتم.
اصلا مگه چیزی داشت بگه؟
____
رقتم داخل شرکت...
مستقیم رفتم داخل دفتر ....بعد چند دقیقه منشیم گفت که همه امدن و جلسه شروع شده.
اخرین نفر به جمع پیوستم.
و مود همیشگی و جدیم و گرفتم.
مایا ام که وارث شرکت خودشون بود ،از الان شروع کرده بود بعضی از کارا رو انجام می داد.
تهیونگ شروع کرد به گفتن اطلاعتی راجب یه زمین...
به نظر خوب می امد..
ته: و...خب فقط یکم راهش طولانیه..
مایا:مشکلی نیست...
و دستش زیر چونش گزاشت رو میز و روبه من گفت:
_نظرت چیه پسر خاله!؟
بدونه اینکه بهش نگاه کردم.
کوک :به نظر خوب میاد خانم لی..
ته: قبل از خرید بهتره به زمین سر بزنیم..
مایا: خیلی خوبه...یه مسافرتم میشه برایه خودمون..
ته: من منطورم اینه که اب و هوار و خودمون ببینیم بهتره..و همین طور موقعیتارو..
کوک: باشه..
___
همه از اتاق خارج شدن.
داشتم برگه هارو بر میداشتم که منم برم دفترم....
تهیونگ دستاش و رو نیز گزاشت و خم شد رو میز..
ته: جنا ام میاری؟
کوک: اره.....
ته: اون وقت مایا رو جیکار میخوای بکنی!!!!؟
کوک: به مایا ربطی نداره..
ته: اینکه اره ولی خب...میدونی که جولی بفهمه..
کوک: اون اصلا مهم نیست ،نمیتونم جنا رو یک هفته تنها بزارم..
ته: اهوم...
کوک: سعی کن هر چی زودتر بریم و زمینارو ببینیم ...
ته: اوکیه...بهت ابر میدم..
از جام بلند شدم
و رفتم دفترم.
__________
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.