ویو جونگکوک
"𝐦𝐲 𝐡𝐮𝐬𝐛𝐚𝐧𝐝"
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۴۶
"ویو جونگکوک"
و رفتم دفترم.
______
صدایه در امد..
من هنوز داشتم اطلاعات این ماه شرکت و چک می کردم.
کوک: بفرما داخل...
در باز شد و مایا نمایان شد.
فقط نیم نگاهی انداختم که ببینم کیه و دوباره سرم و برگردوندم رو برگه ها...
کوک: هوم؟
وقتی دیدم چییزی نگفت و فقط صدایه پاشنه هایه کفش میاد...سرو بالا گرفتم که دیدم تو فاصله کمی از منه..
خیلی خونسرد گفتم:
_چییزی شده!؟.
نییشش باز شد و گفت:
_خسته نشدی انقدر پشت میز نشستی؟؟؟یکم استراحت کن.
روم و ازش گرفتم و خودکار و رو میز انداختم تکیه دادم:
_محل کاره..محل تفریح و استراحت نیستش..
میز و دور زد اومد سمتم یه دستش و رو شونم گزاشت و خم شد تو صورتم که از بس لباس مناسبی پکشیده بود ،چاک سینش معلوم شد.
مایا: بیخیال پسر...میتونم کاری کنم خیلی سریع خستگیت در بره...
یه نگاهی به سر تا پاش انداختم..
و تمسخر امیز گفتم:
_با چی!؟؟
مایا: مطمعن باش بلدم خیلی سریع ار//ضات کنم...
خیلی پروع بود که همچی و به خیلی راحت به زبون می اورد.
فقط نگاش کردم.
واقعا چی فکر کرده بود با خودش!!!؟؟؟
من حتی تحر/یکم بشم به این نگاه نمیکنم..
هیچ چییزی نداشت که جذبم کنه.
و با این بویه عطر مزخرفش..
فکر می کرد که عجب دختر جذابیه،در حالی که دختریو میشناسم که از اولین دیدارم جوری جذبم کرد که باورمنمیشه یه دختر ساده این حس برام به وجود اورده بود.
نیازی به هیچ زرق و برقی نداره تا من و تحریک کنه.
و این وسط مایا..
هوفف خدا...
مایا:شاید امتحانم کنی بفهمی چه کاریی میتونم بکنم..
دستش و از رو شونم انداختم و از جام بلند شدم و در پنجره رو باز کردم.
و دستام و داخل جیبم کردم و خونسرد به سمت در رفتم.
کوک: وقتی خواستی بیای بیرون در و نبند بویه عطرت از تو اتاق بره..
و حتی نگاه نکردم ری اکشنش و ببینم...
𝐜𝐡𝐚𝐩𝐭𝐞𝐫 :𝟏
𝐏𝐚𝐫𝐭:۴۶
"ویو جونگکوک"
و رفتم دفترم.
______
صدایه در امد..
من هنوز داشتم اطلاعات این ماه شرکت و چک می کردم.
کوک: بفرما داخل...
در باز شد و مایا نمایان شد.
فقط نیم نگاهی انداختم که ببینم کیه و دوباره سرم و برگردوندم رو برگه ها...
کوک: هوم؟
وقتی دیدم چییزی نگفت و فقط صدایه پاشنه هایه کفش میاد...سرو بالا گرفتم که دیدم تو فاصله کمی از منه..
خیلی خونسرد گفتم:
_چییزی شده!؟.
نییشش باز شد و گفت:
_خسته نشدی انقدر پشت میز نشستی؟؟؟یکم استراحت کن.
روم و ازش گرفتم و خودکار و رو میز انداختم تکیه دادم:
_محل کاره..محل تفریح و استراحت نیستش..
میز و دور زد اومد سمتم یه دستش و رو شونم گزاشت و خم شد تو صورتم که از بس لباس مناسبی پکشیده بود ،چاک سینش معلوم شد.
مایا: بیخیال پسر...میتونم کاری کنم خیلی سریع خستگیت در بره...
یه نگاهی به سر تا پاش انداختم..
و تمسخر امیز گفتم:
_با چی!؟؟
مایا: مطمعن باش بلدم خیلی سریع ار//ضات کنم...
خیلی پروع بود که همچی و به خیلی راحت به زبون می اورد.
فقط نگاش کردم.
واقعا چی فکر کرده بود با خودش!!!؟؟؟
من حتی تحر/یکم بشم به این نگاه نمیکنم..
هیچ چییزی نداشت که جذبم کنه.
و با این بویه عطر مزخرفش..
فکر می کرد که عجب دختر جذابیه،در حالی که دختریو میشناسم که از اولین دیدارم جوری جذبم کرد که باورمنمیشه یه دختر ساده این حس برام به وجود اورده بود.
نیازی به هیچ زرق و برقی نداره تا من و تحریک کنه.
و این وسط مایا..
هوفف خدا...
مایا:شاید امتحانم کنی بفهمی چه کاریی میتونم بکنم..
دستش و از رو شونم انداختم و از جام بلند شدم و در پنجره رو باز کردم.
و دستام و داخل جیبم کردم و خونسرد به سمت در رفتم.
کوک: وقتی خواستی بیای بیرون در و نبند بویه عطرت از تو اتاق بره..
و حتی نگاه نکردم ری اکشنش و ببینم...
- ۴۱.۳k
- ۰۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۱۶)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط