پارت[ 12]

پارت[ 12]

بعد اینکه رفتن
سومین لباساشو عوض میکنه میخوابه
ویو صب:ا/ت میره پایین میبینه اون سه نفر پایینن
ا/ت: سلام آجوما سلام بچها
یونگی و سومین و کوک:سلام
سومین بعد چند لقمه حالش بعد احساس میکنه داره بالا میاره و اوق میزنه سریع میره دبل یوسی تویه توالت فرنگی پر خونه میشه
کوک و ا/ت و یونگی هم پشتش رفتن
ا/ت: وایی نه دوباره
کوک:سومیننن سومین خوبی(ترسیده بود)
یونگی:چرا اینجوری شد
سومین آب غر غره میکنه و میگه آم من بیماری های دارم ینی سرطان پانکراس
کوک:وایی چه بد
ا/ت:چند سال بود اینطوری نمیشدی چرا الان اینطوری شدی؟
سومین:نمیدونم بیاین بربم امادشیم برایه خاک سپاری بابا
ا/ت:بریم
اماده میشن خیلی ها بودن تویه مراسم ننه بابایه یونگی و کوک هم بودن

خلاصه ا/ت و سومین کلی گریه کردن و مراسم تموم شد....

سومین:ابجی دوست دارم (بغلش میکنه)
ا/ت:من بیشتر ابجی جونم

مامان بابایه کوک و یونگی:
مامانشون :پسرایونگی و کوک منو پدرتون میخوای بریم چین برایه زندگی نمیخوایم دیگه کره بمونیم همچیو برایه شما میزاریم باشه؟
سومین:ببخشین خاله
مامان کوک اینا:جانم دخترم؟
سومین:میشه بگین کجاعه چین میخواین برین من شاید یبار برایه یه موضوعی مزاحمتون بشم
مامان کوک اینا:اره و بهش میگه شمارشم میده......




ادامه دارد....