پارت[13]
پارت[13]
پدر مادر یونگی اینا رفتن ا/ت ایناهم رفتن خونه
یونگی:سومین؟
سومین:بله؟
یونگی:چرا شمارشونو میخواستی
سومین:یه موضوعی هس واسه همین
یونگی:خب چه موضوعی
سومین:گفتنی نیس
یونگی :خیله خب
یونگی:ا/ت بیا فردا ازدواج کنیم
ا/ت:ف..ف...فردااا
یونگی :اره میخوام مال خودم شی دیگه نمیتونم تحمل کنم
ا/ت:چرا انقدر یهویی اخه
یونگی:دیکه حالا
ا/ت:یونگی پدرم تازه فوت کرده چجوری جشن بگیریم
یونگی:بیا جشن نگیریم منو توعو و سومین و کوک خوبه؟
ا/ت:ها خوبه باشه
یونگی:اوهوم من برم به کوک اینا خبر بدم
ا/ت:اوکی
.....کوک داشت با گوشیش ور میرفت سومین هم داشت راه میرفت
یونگی:بچها
کوک و سومین :بله؟
یونگی:منو ا/ت فردا ازدواج میکنیم
سومین:ه...ها؟چجوری ا/ت میتونه خوشحال باشه و ازدواج کنه وقتی پدرش مرده (یهو گریه میکنه و داد میزنه میره تویه اتاق درو محکم میبنده)
(ا/ت حموم رفته بود راستی)
یونگی:چرا همچین کرد
کوک:خب وقتی یکی از اقوامت مخصوصا مادر یا پدر فوت میکنه چجوری میتونی ازدواج کنی؟حق داره خب درضمن ب من ربطی نداره ازدواج کنین مبارکتون باشه
یونگی:ممنون چم نگاش میکنه میره تویه اتاق ا/ت
ا/ت:یونگی حوله میدی؟
یونگی:باشه برمیداره بهش میده ولی ا/&تو نمیبینه هاا
ا/ت:ممنون میپوشه میاد بیرون
یونگی: لب ا/تو کیس میکنه
دوست دارم بیب
ا/ت:منم یونگی خیلی دوست دارم
خلاصه دوباره همو کیس میکنن این دفعه طولانی تر
بعد ا/ت لباساشو عوض میکنه(تویه اتاقی که لباسایه خودشو ا/ت بود گایز درضمن حموم رفت تویه اتاق یونگی🙄)
خلاصه بعد ازین که لباس عوض کرد اومد بیرون و گفت.....
ا/ت:.......
ادامع دارد....
پدر مادر یونگی اینا رفتن ا/ت ایناهم رفتن خونه
یونگی:سومین؟
سومین:بله؟
یونگی:چرا شمارشونو میخواستی
سومین:یه موضوعی هس واسه همین
یونگی:خب چه موضوعی
سومین:گفتنی نیس
یونگی :خیله خب
یونگی:ا/ت بیا فردا ازدواج کنیم
ا/ت:ف..ف...فردااا
یونگی :اره میخوام مال خودم شی دیگه نمیتونم تحمل کنم
ا/ت:چرا انقدر یهویی اخه
یونگی:دیکه حالا
ا/ت:یونگی پدرم تازه فوت کرده چجوری جشن بگیریم
یونگی:بیا جشن نگیریم منو توعو و سومین و کوک خوبه؟
ا/ت:ها خوبه باشه
یونگی:اوهوم من برم به کوک اینا خبر بدم
ا/ت:اوکی
.....کوک داشت با گوشیش ور میرفت سومین هم داشت راه میرفت
یونگی:بچها
کوک و سومین :بله؟
یونگی:منو ا/ت فردا ازدواج میکنیم
سومین:ه...ها؟چجوری ا/ت میتونه خوشحال باشه و ازدواج کنه وقتی پدرش مرده (یهو گریه میکنه و داد میزنه میره تویه اتاق درو محکم میبنده)
(ا/ت حموم رفته بود راستی)
یونگی:چرا همچین کرد
کوک:خب وقتی یکی از اقوامت مخصوصا مادر یا پدر فوت میکنه چجوری میتونی ازدواج کنی؟حق داره خب درضمن ب من ربطی نداره ازدواج کنین مبارکتون باشه
یونگی:ممنون چم نگاش میکنه میره تویه اتاق ا/ت
ا/ت:یونگی حوله میدی؟
یونگی:باشه برمیداره بهش میده ولی ا/&تو نمیبینه هاا
ا/ت:ممنون میپوشه میاد بیرون
یونگی: لب ا/تو کیس میکنه
دوست دارم بیب
ا/ت:منم یونگی خیلی دوست دارم
خلاصه دوباره همو کیس میکنن این دفعه طولانی تر
بعد ا/ت لباساشو عوض میکنه(تویه اتاقی که لباسایه خودشو ا/ت بود گایز درضمن حموم رفت تویه اتاق یونگی🙄)
خلاصه بعد ازین که لباس عوض کرد اومد بیرون و گفت.....
ا/ت:.......
ادامع دارد....
۱۵.۰k
۰۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.