پارت25
پارت25
دوساعت بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
همه خواب بودن فقط منو مامانم بودیم
☆: ا.ت یه لحظه میای
جیمین: مامان
☆: خب چیشده
ا.ت: بله خانم
☆: خواستم بگم بیا پیشمون بشین
ا.ت: چی من
جیمین: میدونه
ا.ت: چیو
☆: من درباره رابطه خودتو جیمین خبر دارم
ا.ت: اها تو یه حرف هم تو دهنت جا نگرفت
جیمین: ببخشید
☆: خب عزیزم چند سالته
ا.ت: ۲۲
جیمین: مامان
☆: خب میخوام یکم سوال بپرسم چته
جیمین: مامان رو اعصابم راه نرو الان یکی میاد
☆:تو برو من کار با ا.ت دارم عزیزم تو که کار نداری
ا.ت: نه خانم
☆: به من نگو خانم دیگه
ا.ت:خب میشه مامان صدات کنم
☆: البته
ا.ت:مامان هانا 😊
☆: اخه تو چقدر نازی فکر نمیکردم جیمین همچین دوست دختری پیدا کنه
ا.ت: خجالتم ندیدن☺️
☆: خجالت نداره دارم راست میگم
جیمین: ا.ت بیا تو اتاقم
☆: برو عزیزم من به اجوما میگم خودش حواسش باشه
ا.ت: ممنون مامان هانا
ا.ت: جیمین چیشده
جیمین: خواستم بگم ببخشید مامانم خیلی سوال میپرسه
ا.ت:نه عزیزم مشکلی ندارم اتفاقا زن دوست داشتنی
جیمین: خب اومدی اینجا با مامانم باشی یا من
ا.ت: حسود
جیمین: خب راست میگم عزیزم
ا.ت: تو اتاقت تلویزیونم داری
جیمین: بیا تایه فیلم بزارم نگاه کنیم
ا.ت: ولی
جیمین: بیا دیگه
ا.ت: باشه
رفتیم رو تخت جیمین بغلم کرد یه فیلم گذاشت باهم نگاه کردیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
جیمین: یه چیزی بگم
ا.ت:..
جیمین:کی خوابیدی
پتو گذاشتم روش بغلش کردم و تلویزیون خاموش کردم و دروقفل کردم یکدفعه کسی نیاد
ا.ت رو بغل کردم و خوابیدیم
#کوک
#فیک
#سناریو
دوساعت بعد
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
همه خواب بودن فقط منو مامانم بودیم
☆: ا.ت یه لحظه میای
جیمین: مامان
☆: خب چیشده
ا.ت: بله خانم
☆: خواستم بگم بیا پیشمون بشین
ا.ت: چی من
جیمین: میدونه
ا.ت: چیو
☆: من درباره رابطه خودتو جیمین خبر دارم
ا.ت: اها تو یه حرف هم تو دهنت جا نگرفت
جیمین: ببخشید
☆: خب عزیزم چند سالته
ا.ت: ۲۲
جیمین: مامان
☆: خب میخوام یکم سوال بپرسم چته
جیمین: مامان رو اعصابم راه نرو الان یکی میاد
☆:تو برو من کار با ا.ت دارم عزیزم تو که کار نداری
ا.ت: نه خانم
☆: به من نگو خانم دیگه
ا.ت:خب میشه مامان صدات کنم
☆: البته
ا.ت:مامان هانا 😊
☆: اخه تو چقدر نازی فکر نمیکردم جیمین همچین دوست دختری پیدا کنه
ا.ت: خجالتم ندیدن☺️
☆: خجالت نداره دارم راست میگم
جیمین: ا.ت بیا تو اتاقم
☆: برو عزیزم من به اجوما میگم خودش حواسش باشه
ا.ت: ممنون مامان هانا
ا.ت: جیمین چیشده
جیمین: خواستم بگم ببخشید مامانم خیلی سوال میپرسه
ا.ت:نه عزیزم مشکلی ندارم اتفاقا زن دوست داشتنی
جیمین: خب اومدی اینجا با مامانم باشی یا من
ا.ت: حسود
جیمین: خب راست میگم عزیزم
ا.ت: تو اتاقت تلویزیونم داری
جیمین: بیا تایه فیلم بزارم نگاه کنیم
ا.ت: ولی
جیمین: بیا دیگه
ا.ت: باشه
رفتیم رو تخت جیمین بغلم کرد یه فیلم گذاشت باهم نگاه کردیم
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
جیمین
جیمین: یه چیزی بگم
ا.ت:..
جیمین:کی خوابیدی
پتو گذاشتم روش بغلش کردم و تلویزیون خاموش کردم و دروقفل کردم یکدفعه کسی نیاد
ا.ت رو بغل کردم و خوابیدیم
#کوک
#فیک
#سناریو
۱۹.۴k
۲۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.