باید این حال و هوای خاکستری را گذاشت و رفت

باید این حال و هوای خاکستری را گذاشت و رفت؛
به طبیعتی که هنوز زنده است، آسمانی که هنوز نفس می‌کشد و زمینی که هنوز می‌خندد...
جایی که کلاغ‌ها و گنجشک‌ها هر روز، سمفونی امید می‌نوازند و هر طرف که نگاه کنی پروانه‌ی بی پروایی می‌بینی که بی ترس از قضاوتِ کرم‌های توی پیله، می‌رقصد...
جایی که نهایتِ غم‌های آدم، برای عمر کوتاهِ پروانه‌هاست و آشیانه‌ای که ندارند!
باید در آغوشِ سبز و مهربانِ طبیعت غرق شد و بهشت را دید که روی زمین، تقسیمش کرده‌اند!
باید هنگام غروب، روی بلندای کوه نشست، به آواز کبک‌ها گوش داد، آسمانِ ابری و نارنجی را نگاه کرد و لابلای پرسه‌های باد، نفس کشید...
باید طلوع اولین ستاره‌ی شب را دید و با ماه و با کهکشان‌های دور، خلوت کرد...
باید این آرامشِ بِکر و بینظیر را در آغوش کشید،
مگر آدمی جز این چه می‌خواهد از جان این دنیا؟!
دیدگاه ها (۱)

من که نمیگم چشمات واسه من باشه،یا براش باید یا نباید بیارم،و...

امروز از اون روز خوباس ، ازون روزهای بدِ خوب ، چترت رو بیرون...

به او گفته بودم نه... گفته بودم نمی‌توانم!نمی‌توانم کسی را د...

میدونی رفیقنمیخوام اَدای آدم بزرگا رو در بیارم یا بگم من از ...

-صدای گریه ی کودکی می آمد... دختر جوانی آمد کودک را در آغوش...

《 ازدواج نافرجام 》⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩ پارت 81 ⁦(⁠๑⁠˙⁠❥⁠˙⁠๑⁠)⁩یون...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط