من که نمیگم چشمات واسه من باشه

من که نمیگم چشمات واسه من باشه،
یا براش باید یا نباید بیارم،
ولی میگم حیفه...
حالا که این همه به دلم نشسته،
حالا که بعد این همه سال چِشمام اهلیِ یه نگاه شده؛
که هروقت با دیدنشون یادِ معلم مهربونِ اول دبستانم میوفتم...
که مابینِ شلوغی‌های زندگیم؛
تصویرِ چشمای مهربونت جلوی چشمام رژه میرن و حواسم و از خستگی پرت میکنن...
حالا که غرق میشم تو سیاه چاله‌یِ چشمات؛
خودمو توشون نبینم....!
من میگم حیفه...
چشماتو میگم!
حیفشون نکن!
بزارشون امانت پیشِ خودم.
وگرنه من که اعتراضی ندارم...
عادت کردم به تنهایی سپری کردنِ روزگارم؛
من میگم بزار چشمام با نگاهت کامل بشه.
جلوی تقدیرشونو نگیر،
هِی چوب لایِ درزِ این حس نذار؛
میگم اگر در حقِ نگاهِ خودت بی رحمی؛
سنگدلی؛
جلویِ علاقه تو گرفتی و نمیذاری...
لااقل به چشمای من رحم کن که با چشمات داره راه میاد.
دیدگاه ها (۱)

امروز از اون روز خوباس ، ازون روزهای بدِ خوب ، چترت رو بیرون...

نامه این چنین آغاز شد:متهم ردیف اول؛ جرمِ مربوطه اینگونه است...

باید این حال و هوای خاکستری را گذاشت و رفت؛به طبیعتی که هنوز...

به او گفته بودم نه... گفته بودم نمی‌توانم!نمی‌توانم کسی را د...

تتو آرتیست دوست داشتنی منپارت آخراز زبان ا/ت:راستش دو دل بود...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط