مافیای من^ p 9
با یونگی غذامون رو خوردیم که یونگی گفت
یونگی:میگم ات ، پدر تو به زور با مامانت ازدواج کرده بود پس چرا تو رو کتک میزد؟
ات:آخه از نظر بابام من یه اضافیم(ناراحت)
یونگی:مردک عوضی اگه دستم بهش نرسه!!!
ات:نه!!.....توروخدا بابام رو نکش!!!!
یونگی:ولی اون تورو میزنه چرا دوس داری زنده بمونه؟
ات:آخه هرچی که هس اون بابامه دوس ندارم صدمه ببینه
ذهن یونگی:وایی این دختر چقدر مهربونه حتی با اینکه باباش کتکش میزنه بازم دوسش داره
ات:خوب من غذامو خوردم حالا میتونم برم؟
یونگی؛آره برو
ات:پس من رفتم.بای
رفتم پیش آجوما تا تو کارها کمکش کنم که اون دوتا جین و جینین اومدن
جبن:عه ات یونگی تورو از تو زیرزمین درآورد؟
آت:آره دیگه مگه نمیبینی
جین:😐
اگه به یونگی بگم قطعا تنبیهت میکنه😝
ات:وایی نه توروخدا غلط کردم به یونگی چیزی نگو لطفا
جین:واسم یه هاتچاکلت درست کن تا نگم
ات:چشم
جیمین:پس واسه منم یه قهوه بیار
ات:اونم به چشم
قهوه و هاتچاکت رو درست کردم بردم براشون و داشتم میرفتم تو اتاقم که..............
یونگی:میگم ات ، پدر تو به زور با مامانت ازدواج کرده بود پس چرا تو رو کتک میزد؟
ات:آخه از نظر بابام من یه اضافیم(ناراحت)
یونگی:مردک عوضی اگه دستم بهش نرسه!!!
ات:نه!!.....توروخدا بابام رو نکش!!!!
یونگی:ولی اون تورو میزنه چرا دوس داری زنده بمونه؟
ات:آخه هرچی که هس اون بابامه دوس ندارم صدمه ببینه
ذهن یونگی:وایی این دختر چقدر مهربونه حتی با اینکه باباش کتکش میزنه بازم دوسش داره
ات:خوب من غذامو خوردم حالا میتونم برم؟
یونگی؛آره برو
ات:پس من رفتم.بای
رفتم پیش آجوما تا تو کارها کمکش کنم که اون دوتا جین و جینین اومدن
جبن:عه ات یونگی تورو از تو زیرزمین درآورد؟
آت:آره دیگه مگه نمیبینی
جین:😐
اگه به یونگی بگم قطعا تنبیهت میکنه😝
ات:وایی نه توروخدا غلط کردم به یونگی چیزی نگو لطفا
جین:واسم یه هاتچاکلت درست کن تا نگم
ات:چشم
جیمین:پس واسه منم یه قهوه بیار
ات:اونم به چشم
قهوه و هاتچاکت رو درست کردم بردم براشون و داشتم میرفتم تو اتاقم که..............
۸.۳k
۱۲ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.