عشق خشن من ❤️ پارت 42
چا اون وو ویو
تو ماشین بودیم سکوت کاملا بر قرار بود که یهو ا.ت گفت
+هی
_....
+هی با توم(به شونش زد)
_چی
+می خواهم برم عقب بشینم
_نمیشه
+چرا(خودش رو کیوت کرد)
_انجوری نگاهم نکن نمی خوام پیش اون پسره بشینی (هندزفری تو گوش کای نمیشنونه اونم یکم آروم حرف می زنن)
+خوب اون بیاد جلو هم باشه
_نه
+خیلی خوب پس من میرم عقب
_میگم نه
ا.ت به سمت عقب برگشت و به کای زد و گفت
+هی هی کای
ک:چیه
+تو بیا جلو من میام عقب
ک:خوب بیا دوتایی عقب میشنویم
_نمیشه
ک:چرا
_زیرا
+کای بیا عقب دیگه.خودش رو کیوت می کنه.
_قیافت رو اینجوری نکن
ک:باشه خانم کوچولو بیا
+مرسی
_هه دختر احمق
کمر بند رو باز کرد و از روی صندلی اول می خواستم برم عقب که با کای کله به کله شد
+اییی
_هی چیکار می کنین
+ک:می خندیدن
که از کمر ا.ت گرفتم و اون نشوندم روی زانو هام خیلی تعجب کرده بود
_بیا جلو کای
ک:آمدم
کای آمد جلو ا.ت از رو پا ها بلند شد و رفت عقب و خودش رو دراز کرد و هندزفری زد و چشماش رو بست منو کای تو کل راه باهم حرف نزدیم که به خونه مامان بزرگ رسیدیم. و از ماشین آمدیم پایین از ماشین پیاده شدم و یه کش به خودم دادم و هوا تازه رو نفس کشیدم خیلی هوای خوبی بود ا.ت هنوز خواب که مامان بزرگ از خونه آمد بیرون .مامان بزرگ با اینکه خیلی پول داره ولی مثل آدم های فقیر زندگی می کنه تو یه خونه کوچیک و از حیوانات مراقبت می کنه خیلی نازه یه پیرزن که همه روستا دوسش دارن
چ.م:بچه ها بیاد اینجا ببینم
همه به طرفش رفتیم و مامان بزرگ یکی یکی ما رو بغل کرد
چ.م:هی لیسا دختر چرا آنقدر زود باراد شدی هان وایمستادی یکم از زندگی متاهلی لذت می بردیم
@مامان بزرگ(صداش رو بچه گونه کرد)
چ.م:خیلی خوب دختره لوس بیا اینجا ببینم
هم دیگر رو بغل کردن
چ.م:هی پسر تو کای
ک:بله مامان بزرگ
چ.م:ای اون پسر نق نق بیا آنجا ببینم
چ.م:و اینم شازده کوچولوی منه پرنس خاندان لی
آمد سمتم منو بغل کرد مامان بزرگ منو از همه بیشتر دوست داشت
چ.م:ببینم زنت کجاست نیومده
....
ادامه دارد
تو ماشین بودیم سکوت کاملا بر قرار بود که یهو ا.ت گفت
+هی
_....
+هی با توم(به شونش زد)
_چی
+می خواهم برم عقب بشینم
_نمیشه
+چرا(خودش رو کیوت کرد)
_انجوری نگاهم نکن نمی خوام پیش اون پسره بشینی (هندزفری تو گوش کای نمیشنونه اونم یکم آروم حرف می زنن)
+خوب اون بیاد جلو هم باشه
_نه
+خیلی خوب پس من میرم عقب
_میگم نه
ا.ت به سمت عقب برگشت و به کای زد و گفت
+هی هی کای
ک:چیه
+تو بیا جلو من میام عقب
ک:خوب بیا دوتایی عقب میشنویم
_نمیشه
ک:چرا
_زیرا
+کای بیا عقب دیگه.خودش رو کیوت می کنه.
_قیافت رو اینجوری نکن
ک:باشه خانم کوچولو بیا
+مرسی
_هه دختر احمق
کمر بند رو باز کرد و از روی صندلی اول می خواستم برم عقب که با کای کله به کله شد
+اییی
_هی چیکار می کنین
+ک:می خندیدن
که از کمر ا.ت گرفتم و اون نشوندم روی زانو هام خیلی تعجب کرده بود
_بیا جلو کای
ک:آمدم
کای آمد جلو ا.ت از رو پا ها بلند شد و رفت عقب و خودش رو دراز کرد و هندزفری زد و چشماش رو بست منو کای تو کل راه باهم حرف نزدیم که به خونه مامان بزرگ رسیدیم. و از ماشین آمدیم پایین از ماشین پیاده شدم و یه کش به خودم دادم و هوا تازه رو نفس کشیدم خیلی هوای خوبی بود ا.ت هنوز خواب که مامان بزرگ از خونه آمد بیرون .مامان بزرگ با اینکه خیلی پول داره ولی مثل آدم های فقیر زندگی می کنه تو یه خونه کوچیک و از حیوانات مراقبت می کنه خیلی نازه یه پیرزن که همه روستا دوسش دارن
چ.م:بچه ها بیاد اینجا ببینم
همه به طرفش رفتیم و مامان بزرگ یکی یکی ما رو بغل کرد
چ.م:هی لیسا دختر چرا آنقدر زود باراد شدی هان وایمستادی یکم از زندگی متاهلی لذت می بردیم
@مامان بزرگ(صداش رو بچه گونه کرد)
چ.م:خیلی خوب دختره لوس بیا اینجا ببینم
هم دیگر رو بغل کردن
چ.م:هی پسر تو کای
ک:بله مامان بزرگ
چ.م:ای اون پسر نق نق بیا آنجا ببینم
چ.م:و اینم شازده کوچولوی منه پرنس خاندان لی
آمد سمتم منو بغل کرد مامان بزرگ منو از همه بیشتر دوست داشت
چ.م:ببینم زنت کجاست نیومده
....
ادامه دارد
۶.۷k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.