عشق خشن من ❤️ پارت 43
چ.م:ببینم زنت کجاست چا اون وو
_خوب اون تو ماشینه
چ.م:چرا نمیاد پایین
_خوابیده تو راه خسته شد بخاطر اون خوابش برد
چ.م:او دختر کم خیلی خوب برو بیارش خونه و برادرش تو اتاقتون
_باشه
چ.م:همگی بیاین بریم خونه
همه دنبال مامان بزرگ رفتن خونه و منم رفتم ا.ت رو بیارم هنوز خواب بود خیلی ناز بود دختره احمق با این لباسی که پوشیده حرص منو در اورد امروز .
رفتم بغلش کردم یه دستم زیر پا هاشو و اون یکی زیر کمرش بود یه بوس رو گونش گذاشتم و بلندش کردم و بردمش تو اتاق گذاشتم رفتم تو سالن پیش بقیه نشسته بودیم و با هم حرف می زدیم که ا.ت آمد....
ویو ا.ت
تو ماشین خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم تو یه اتاق بود یکم نشستم و به اطراف نگاه کردم یعنی من کجام اینجا کجاست . داشتم با خودم حرف می زدم به. بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون رسیدم به پذیرای که همه دور یه پیر زن جمع شده بودن فکر کنم مامان بزرگ که می گفتن این یعنی
+سلام
@ع زن داداش بیدار شدی
+اره چرا بیدارم نکردین هان خیلی خوابیدم شب رو نمی توانم بخوام
چ.م:خوب اشکال ندارد با نوم کلی خاله بازی کنید
+😳لپام قرمز شدن سرم رو پایین انداختم چا اون وو هم که داشت چای می خورد شروع به سرفه کردن کرد و بقیه هم داشتن از خنده روده بور میشدم بجز کای که یکم عصبی به نظر می آمد
ک:مامان بزرگ این چه حرفی که میزنی
چ.م:خوب دروغ که نگفتم این زن و شوهرم می تونم باهم از اون کار بکن
چا اون وو که سرفش بیشتر شده بود داشت خفه میشدم جونگ کوک هم می زد به پشتش بقیه هم داشتن می خندید منم از خجالت داشتم آب میشدم
ک:مامان بزرگ بسه
@چیه پسر عمو خوب مامان بزرگ راست میگه دیگه
_لیسا تو هم
@ببخشید داداش
چ.م:خیلی خوب بگزریم بیا اینجا ببینم تو رو عروس خانم
+بله
رفتم جلو کنار مامان بزرگ نشستم
چ.م: خوب لی ا.ت
+یه لبخند زدم
چ.م:اسم قشنگی داری ، خوشگلم که هستی ، بانمک هم هستی ، ببینم کی قرار برام یه نتیجه بیاری هان(نتیجه رو به بچه نوه میگن)
+بله
چ.م:میگم کی می خوای یه نوه دیگه برام بیاری هان ببین لیسا هنوز چهار ماه هم نشده که رفته ولی قرار به زودی بچه دار بشه تو الان نزدیک یه سال با چا اون وو ازدواج کردی ولی هنوز بچه دار نشدی
+خوب تازه ۹ماه که ازدواج کردیم
چ.م:یه جوری میگه فقط۹ماه انگار ۹روز
+سرم رو پایین انداختم
_خوب مامان بزرگ بسه دیگه ببینم چیکو کجاست
چ.م:حرف و نه پیچون ، شاید تا الان بچه دار نشدن ولی اینجا یه بچه میسازیم
من که دیگه آب شده بود چیزی ازم باقی نمونده بودم
_مامان بزرگ بسه دیگه
چ.م:وای شازده ما خجالت کشید
خیلی خوب برین تو اتاقتون استراحت کنید و برای شام بیاید
+من که تازه بیدار شدم پس پیش مامان بزرگ می مون تو کاری شام کمکش می کنم
چ.م: باشه دخترم خوب برید استراحت کنید
همگی رفتن اتاق هاشون بجز کای ، کای رفت بیرون تو تراز نشست منو مامان بزرگ هم رفتیم آشپز خونه
....
ویو کای
از اینکه همه آنقدر اسرار داشتن ا.ت و چا اون وو بچه دار بشم خیلی ناراحت بودم همه تلاش می کردن که اون دوتا رو بهم برسون اوف آخه چرا نمی توانم ا.ت رو مال خودم بکنم . اون باید فقط برای من باشه داشتم با خودم حرف می زدم که ا.ت با یه سینی آمد و کنارم نشست
+کای حالت خوبه
ک:اره خوبم اینا چیه آوردی
+خوب مامان بزرگ گفت تو وقتی بچه بودی وقتایی که ناراحت میشدم از این شیرینی ها می خوردی و می آمدی اینجا می نشستی منم گفتم برات بیارم
ک:واقعا
+با سرش تایید کرد
ک:دهن تو باز کن و اینو بخور مامان بزرگ این شیرینی ها رو خیلی خوب درست می کنه
دهنش رو باز کرد و منم یه دونه شیرینی تو دهنش گذاشتم
+امممم خیلی خوشمزه هست
یه لبخند زدم و محو ا.ت شدم که داشت با اشتیاق کامل شیرینی ها رو می خورد که ..........
ادامه داره
_خوب اون تو ماشینه
چ.م:چرا نمیاد پایین
_خوابیده تو راه خسته شد بخاطر اون خوابش برد
چ.م:او دختر کم خیلی خوب برو بیارش خونه و برادرش تو اتاقتون
_باشه
چ.م:همگی بیاین بریم خونه
همه دنبال مامان بزرگ رفتن خونه و منم رفتم ا.ت رو بیارم هنوز خواب بود خیلی ناز بود دختره احمق با این لباسی که پوشیده حرص منو در اورد امروز .
رفتم بغلش کردم یه دستم زیر پا هاشو و اون یکی زیر کمرش بود یه بوس رو گونش گذاشتم و بلندش کردم و بردمش تو اتاق گذاشتم رفتم تو سالن پیش بقیه نشسته بودیم و با هم حرف می زدیم که ا.ت آمد....
ویو ا.ت
تو ماشین خوابم برد وقتی از خواب بیدار شدم تو یه اتاق بود یکم نشستم و به اطراف نگاه کردم یعنی من کجام اینجا کجاست . داشتم با خودم حرف می زدم به. بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون رسیدم به پذیرای که همه دور یه پیر زن جمع شده بودن فکر کنم مامان بزرگ که می گفتن این یعنی
+سلام
@ع زن داداش بیدار شدی
+اره چرا بیدارم نکردین هان خیلی خوابیدم شب رو نمی توانم بخوام
چ.م:خوب اشکال ندارد با نوم کلی خاله بازی کنید
+😳لپام قرمز شدن سرم رو پایین انداختم چا اون وو هم که داشت چای می خورد شروع به سرفه کردن کرد و بقیه هم داشتن از خنده روده بور میشدم بجز کای که یکم عصبی به نظر می آمد
ک:مامان بزرگ این چه حرفی که میزنی
چ.م:خوب دروغ که نگفتم این زن و شوهرم می تونم باهم از اون کار بکن
چا اون وو که سرفش بیشتر شده بود داشت خفه میشدم جونگ کوک هم می زد به پشتش بقیه هم داشتن می خندید منم از خجالت داشتم آب میشدم
ک:مامان بزرگ بسه
@چیه پسر عمو خوب مامان بزرگ راست میگه دیگه
_لیسا تو هم
@ببخشید داداش
چ.م:خیلی خوب بگزریم بیا اینجا ببینم تو رو عروس خانم
+بله
رفتم جلو کنار مامان بزرگ نشستم
چ.م: خوب لی ا.ت
+یه لبخند زدم
چ.م:اسم قشنگی داری ، خوشگلم که هستی ، بانمک هم هستی ، ببینم کی قرار برام یه نتیجه بیاری هان(نتیجه رو به بچه نوه میگن)
+بله
چ.م:میگم کی می خوای یه نوه دیگه برام بیاری هان ببین لیسا هنوز چهار ماه هم نشده که رفته ولی قرار به زودی بچه دار بشه تو الان نزدیک یه سال با چا اون وو ازدواج کردی ولی هنوز بچه دار نشدی
+خوب تازه ۹ماه که ازدواج کردیم
چ.م:یه جوری میگه فقط۹ماه انگار ۹روز
+سرم رو پایین انداختم
_خوب مامان بزرگ بسه دیگه ببینم چیکو کجاست
چ.م:حرف و نه پیچون ، شاید تا الان بچه دار نشدن ولی اینجا یه بچه میسازیم
من که دیگه آب شده بود چیزی ازم باقی نمونده بودم
_مامان بزرگ بسه دیگه
چ.م:وای شازده ما خجالت کشید
خیلی خوب برین تو اتاقتون استراحت کنید و برای شام بیاید
+من که تازه بیدار شدم پس پیش مامان بزرگ می مون تو کاری شام کمکش می کنم
چ.م: باشه دخترم خوب برید استراحت کنید
همگی رفتن اتاق هاشون بجز کای ، کای رفت بیرون تو تراز نشست منو مامان بزرگ هم رفتیم آشپز خونه
....
ویو کای
از اینکه همه آنقدر اسرار داشتن ا.ت و چا اون وو بچه دار بشم خیلی ناراحت بودم همه تلاش می کردن که اون دوتا رو بهم برسون اوف آخه چرا نمی توانم ا.ت رو مال خودم بکنم . اون باید فقط برای من باشه داشتم با خودم حرف می زدم که ا.ت با یه سینی آمد و کنارم نشست
+کای حالت خوبه
ک:اره خوبم اینا چیه آوردی
+خوب مامان بزرگ گفت تو وقتی بچه بودی وقتایی که ناراحت میشدم از این شیرینی ها می خوردی و می آمدی اینجا می نشستی منم گفتم برات بیارم
ک:واقعا
+با سرش تایید کرد
ک:دهن تو باز کن و اینو بخور مامان بزرگ این شیرینی ها رو خیلی خوب درست می کنه
دهنش رو باز کرد و منم یه دونه شیرینی تو دهنش گذاشتم
+امممم خیلی خوشمزه هست
یه لبخند زدم و محو ا.ت شدم که داشت با اشتیاق کامل شیرینی ها رو می خورد که ..........
ادامه داره
۸.۸k
۱۴ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.