پارت ۹۱ آخرین تکه قلبم نویسنده izeinabii
#پارت_۹۱ #آخرین_تکه_قلبم نویسنده izeinabii
آهو:
بیخیال به سقف زل زدم،سعی کردم ذهنم رو خالی کنم اما نشد!
گوشی به دست رفتم توی گالری،عکسای قبل،خیلی قبل تر وقتی که بابا بود!
با موهای جو گندمی و صورت جذاب گندمیش.موهای فرش!
موهای فرم مونده ازش به یادگار،زمزمه کردم:
_توکجایی که مرا یاد کنی؟
فیلم تولدم رو باز کردم، آخرین روزی که بابا کنارمون بود..
مامان کیک تولد ۲۵سالگیم رو آورد.
بابا هم آهنگ میخوند و میرقصید،مامانم بهش ملحق شد و دو نفری باهم میرقصیدن و سیا ام با چاقو قر میداد!
منم سرخوش بهشون نگاه میکردم و میخندیدم.
۲۳اسفند..چه زود گذشت..از روی گوشی عکسشو بوسیدم و گفتم:
_خیلی زود رفتی..انگار همین دیروز بودا..دوماه دیگه تولدمه باز.. میبینی؟دیشب رفتیم محله ی مسیحیا .. کلیسا .. کلی کیف داد عید مسیحیا بود،منو سیا ام رو نکردیم که مسلمونیم . کلی باهاشون خوش گذرونیدم .. مگه فرق داره بابا ؟مهم اینه که حضرت عیسی پیامبر خدا بوده و ما دوسش داریم،نه؟
خندیدم و قطره ی اشکی از چشمم سر خورد و افتاد رو تشک.
چشمامو بستم ، با شنیدن ضربه ای به در چشمام باز کردم:
_بله؟
صدای سیا رو از پشت در شنیدم:
_منم
_بیا تو.
با موهای خیس و نمدارش و هوله ای ک روی سرش بود رفت سمت شومینه.
_احوال خانوم خانوما؟
_ردیفِ ردیف!
چشمکی زد و گفت:
_رو پیشونیم که ننوشته خر؟
_بی ادب درست صحبت کن با گربه ی ملوس من خر چیه؟
چینی به بینی اش انداخت و گفت:
_پاشو بیا اینجا ببینم .
نشستم کنارش و با لبخند بهش زل زدم،خدا میدونه چحد تا دختر تو حسرت یه نگاش بودن و نگاهش فقط مال من بود!
توی دلم قربون صدقه اش رفتم.
لبخند خنده داری زد و گفت:
_گول این لبخندتو نمیخورم ،حالا بگو چته!؟
لبخندم و پررنگ تر کردم و گفتم:
_جداً هیچیم نی.
_آره ارواح عمت!
مشتی زدم به لپش و گفتم:
_هیچی هیچی جون آهو..
_جون سیا چی؟
_جون سیا هیچیم ..
نفس عمیقی کشیدم و بغضم رو قورت دادم.
اخم کرد:
_ببینمت من.
نمیتونم نگاش کنم اگه نگاش میکردم میفهمید کم آوردم و این روزا دلم یه آغوش گرم میخواد ، اما غرور لعنتیم نذاشت که بگم!
یه لبخند مصنوعی زدم و بهش زل زدم.
اما چشمام داد میزد که چقدر خوب خرابه حالم!
دستمو توی دستاش گرفت و گفت:
_آهوم چشه؟با شما جوجه اردک زشت من..
زل زدم بهش.
_عمت زشته.
خندید و منو کشید تو بغلش.
سرم روی سینش قرار گرفت.
دستامو دور کمرش حلقه کردم،دستاشو قفل تنم کرد.
در گوشم آروم نجوا کرد:
_چقدر دلبری تو دوس دارم موهای فرفریتو!
فقط نفس کشیدم.
_آهویی؟
_جون آهو
_چته؟
_اوکی نیستم.
دستاشو از تنم جدا کرد و با اخم بهم زل زد:
_پاشو..
با تعجب بهش زل زدم:
_کجا؟
_موتور سواری!
_الان؟
_آره
_یخ میزنیم دیوونه!
_پ یکار دیگه کنیم.
_چی؟
_بریم باقالی بزنیم!
نتونستم لبخند نزنم
_بریم!
دستمورهاکردوگفت:
_زود آماده شو
آهو:
بیخیال به سقف زل زدم،سعی کردم ذهنم رو خالی کنم اما نشد!
گوشی به دست رفتم توی گالری،عکسای قبل،خیلی قبل تر وقتی که بابا بود!
با موهای جو گندمی و صورت جذاب گندمیش.موهای فرش!
موهای فرم مونده ازش به یادگار،زمزمه کردم:
_توکجایی که مرا یاد کنی؟
فیلم تولدم رو باز کردم، آخرین روزی که بابا کنارمون بود..
مامان کیک تولد ۲۵سالگیم رو آورد.
بابا هم آهنگ میخوند و میرقصید،مامانم بهش ملحق شد و دو نفری باهم میرقصیدن و سیا ام با چاقو قر میداد!
منم سرخوش بهشون نگاه میکردم و میخندیدم.
۲۳اسفند..چه زود گذشت..از روی گوشی عکسشو بوسیدم و گفتم:
_خیلی زود رفتی..انگار همین دیروز بودا..دوماه دیگه تولدمه باز.. میبینی؟دیشب رفتیم محله ی مسیحیا .. کلیسا .. کلی کیف داد عید مسیحیا بود،منو سیا ام رو نکردیم که مسلمونیم . کلی باهاشون خوش گذرونیدم .. مگه فرق داره بابا ؟مهم اینه که حضرت عیسی پیامبر خدا بوده و ما دوسش داریم،نه؟
خندیدم و قطره ی اشکی از چشمم سر خورد و افتاد رو تشک.
چشمامو بستم ، با شنیدن ضربه ای به در چشمام باز کردم:
_بله؟
صدای سیا رو از پشت در شنیدم:
_منم
_بیا تو.
با موهای خیس و نمدارش و هوله ای ک روی سرش بود رفت سمت شومینه.
_احوال خانوم خانوما؟
_ردیفِ ردیف!
چشمکی زد و گفت:
_رو پیشونیم که ننوشته خر؟
_بی ادب درست صحبت کن با گربه ی ملوس من خر چیه؟
چینی به بینی اش انداخت و گفت:
_پاشو بیا اینجا ببینم .
نشستم کنارش و با لبخند بهش زل زدم،خدا میدونه چحد تا دختر تو حسرت یه نگاش بودن و نگاهش فقط مال من بود!
توی دلم قربون صدقه اش رفتم.
لبخند خنده داری زد و گفت:
_گول این لبخندتو نمیخورم ،حالا بگو چته!؟
لبخندم و پررنگ تر کردم و گفتم:
_جداً هیچیم نی.
_آره ارواح عمت!
مشتی زدم به لپش و گفتم:
_هیچی هیچی جون آهو..
_جون سیا چی؟
_جون سیا هیچیم ..
نفس عمیقی کشیدم و بغضم رو قورت دادم.
اخم کرد:
_ببینمت من.
نمیتونم نگاش کنم اگه نگاش میکردم میفهمید کم آوردم و این روزا دلم یه آغوش گرم میخواد ، اما غرور لعنتیم نذاشت که بگم!
یه لبخند مصنوعی زدم و بهش زل زدم.
اما چشمام داد میزد که چقدر خوب خرابه حالم!
دستمو توی دستاش گرفت و گفت:
_آهوم چشه؟با شما جوجه اردک زشت من..
زل زدم بهش.
_عمت زشته.
خندید و منو کشید تو بغلش.
سرم روی سینش قرار گرفت.
دستامو دور کمرش حلقه کردم،دستاشو قفل تنم کرد.
در گوشم آروم نجوا کرد:
_چقدر دلبری تو دوس دارم موهای فرفریتو!
فقط نفس کشیدم.
_آهویی؟
_جون آهو
_چته؟
_اوکی نیستم.
دستاشو از تنم جدا کرد و با اخم بهم زل زد:
_پاشو..
با تعجب بهش زل زدم:
_کجا؟
_موتور سواری!
_الان؟
_آره
_یخ میزنیم دیوونه!
_پ یکار دیگه کنیم.
_چی؟
_بریم باقالی بزنیم!
نتونستم لبخند نزنم
_بریم!
دستمورهاکردوگفت:
_زود آماده شو
۷۳.۳k
۱۲ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.