پارت ۹۲ آخرین تکه قلبم به قلم izeinabii
#پارت_۹۲ #آخرین_تکه_قلبم به قلم izeinabii
آهو:
به عابرای خسته ای که هر کدومشون در حال عجله کردن بودن دقت کردم.
دختر کوچولویی دست مامانشو گرفته بود و داشت شعر میخوند براش.
دلم ضعف رفت براش،چشمامو بستم و مامانمو تصور کردم،دلم برای چشمای خوشگلش تنگ شده بود وقتی نگاهش میکردم یه دنیا آرامش میومد سراغم.
جای خالی بابا زندگی رو براش به یه زندون تبدیل کرده
صدای ضبط ماشین رو بیشتر کردم.
آهنگ ترکی قشنگی در حال پخش شدن بود،ریتمش بهم یه آرامش خاصی میداد.
سعی کردم ذهنمو خالی کنم و روی اهدافم تمروز کنم ، فردا هر جور شده باید برم به دیدن اون پیر خرفت!
اما قبل از این باید با مهتا کرامتی حرف بزنم،نمی دونم چرا انقدر لفتش میده حرف زدنشو گفت وقت زیاده و راه طولانی!
با باز شدن در ماشین و اومدن سیاوش، از افکارم زدم بیرون.
برگشتم و دیدم با دوتا ظرف پلاستیکی که پر از باقالی داره بهم نگاه میکنه با چشمای برق افتاده به باقالیا زل زدم و گفتم:
_عشق اول و آخر فقط باقالی!
تا خواستم بر دارم یکی از ظرفارو از دستم دورش کردو گفت:
_عشق اول و آخر کی؟
متعجب نگاش کردم و گفتم:
_باقا..
یهو فهمیدم منظورش چیه با خنده گفتم:
_باقالی چیه؟!عشق اول و آخر آقا سیا عه!
با لبخند پیروز مندانه اش ظرفو داد دستم و گفت:
_حالا بخور
با چشم غره بهش نگاه کردم و گفتم:
_نوبت شمام میشه آقا سیاوش!
بی خیال به حرف من شروع به خوردن باقالی کرد.
ایشی گفتم و شروع به خوردن کردم.
آهنگ دورهمی مسعود صادق لو در حال پخش شدن بود.
با ریتمش حرکات موزونی به شونه و کمرم دادم.
سیاوش با من همراه شد،انقدر با مزه حرکت میومد که نتونستم جلوی خنده امو بگیرم ،زدم زیر خنده و گفتم:
_عاشقتم
انقدر خندیدم که دلم درد گرفت.
دستمو گذاشتم روی دلم و گفتم:
_آی خدا مردیم از خوشی.
برگشتم ببینم چه واکنشی نشون داده ، دیدم توی تیله های مشکی رنگش برق قشنگی افتاده و با لبخند محوی به من نگاه میکنه !
نتونستم لبخند نزنم. لبخندی زدم و گفتم:
_خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم،مسخره نکردم خدایی!
یه دسته ی کوچیک از موی فرمو دور دستش پیچوند و گفت:
_مشکلی نیست تو فقط بخند !
لپشو کشیدم و گفتم:
_حله فقط کاش توام جا من بودی میدیدی حرکاتتو که چقدر بامزه اس اون موقع توام کلی میخندیدی !
همون جوری که موهام دور انگشتش پیچونده بود بردش سمت بینیشو بوشون کرد:
_اتفاقا خندیدم منم!
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:
_واقعا؟پس چرا من متوجه نشدم!کی؟
_همون موقع که تو خندیدی،منم کلی حال کردم با صدای خنده هات!
خواستم جوابشو بدم که محو زیبایی چشماش شدم،حرفم یادم رفت و سرمو خاروندم و گفتم:
_چی می خواستم بگم یادم رفت؟
بهم بیرون نگاه کرد و گفت:
_نمیدونم.
هرچی سعی کردم یادم بیارم حرفمو نتونستم.
نفسی کشیدم و گفتم:
_لعنتی!
آهو:
به عابرای خسته ای که هر کدومشون در حال عجله کردن بودن دقت کردم.
دختر کوچولویی دست مامانشو گرفته بود و داشت شعر میخوند براش.
دلم ضعف رفت براش،چشمامو بستم و مامانمو تصور کردم،دلم برای چشمای خوشگلش تنگ شده بود وقتی نگاهش میکردم یه دنیا آرامش میومد سراغم.
جای خالی بابا زندگی رو براش به یه زندون تبدیل کرده
صدای ضبط ماشین رو بیشتر کردم.
آهنگ ترکی قشنگی در حال پخش شدن بود،ریتمش بهم یه آرامش خاصی میداد.
سعی کردم ذهنمو خالی کنم و روی اهدافم تمروز کنم ، فردا هر جور شده باید برم به دیدن اون پیر خرفت!
اما قبل از این باید با مهتا کرامتی حرف بزنم،نمی دونم چرا انقدر لفتش میده حرف زدنشو گفت وقت زیاده و راه طولانی!
با باز شدن در ماشین و اومدن سیاوش، از افکارم زدم بیرون.
برگشتم و دیدم با دوتا ظرف پلاستیکی که پر از باقالی داره بهم نگاه میکنه با چشمای برق افتاده به باقالیا زل زدم و گفتم:
_عشق اول و آخر فقط باقالی!
تا خواستم بر دارم یکی از ظرفارو از دستم دورش کردو گفت:
_عشق اول و آخر کی؟
متعجب نگاش کردم و گفتم:
_باقا..
یهو فهمیدم منظورش چیه با خنده گفتم:
_باقالی چیه؟!عشق اول و آخر آقا سیا عه!
با لبخند پیروز مندانه اش ظرفو داد دستم و گفت:
_حالا بخور
با چشم غره بهش نگاه کردم و گفتم:
_نوبت شمام میشه آقا سیاوش!
بی خیال به حرف من شروع به خوردن باقالی کرد.
ایشی گفتم و شروع به خوردن کردم.
آهنگ دورهمی مسعود صادق لو در حال پخش شدن بود.
با ریتمش حرکات موزونی به شونه و کمرم دادم.
سیاوش با من همراه شد،انقدر با مزه حرکت میومد که نتونستم جلوی خنده امو بگیرم ،زدم زیر خنده و گفتم:
_عاشقتم
انقدر خندیدم که دلم درد گرفت.
دستمو گذاشتم روی دلم و گفتم:
_آی خدا مردیم از خوشی.
برگشتم ببینم چه واکنشی نشون داده ، دیدم توی تیله های مشکی رنگش برق قشنگی افتاده و با لبخند محوی به من نگاه میکنه !
نتونستم لبخند نزنم. لبخندی زدم و گفتم:
_خیلی وقت بود اینجوری نخندیده بودم،مسخره نکردم خدایی!
یه دسته ی کوچیک از موی فرمو دور دستش پیچوند و گفت:
_مشکلی نیست تو فقط بخند !
لپشو کشیدم و گفتم:
_حله فقط کاش توام جا من بودی میدیدی حرکاتتو که چقدر بامزه اس اون موقع توام کلی میخندیدی !
همون جوری که موهام دور انگشتش پیچونده بود بردش سمت بینیشو بوشون کرد:
_اتفاقا خندیدم منم!
با تعجب بهش نگاه کردم و گفتم:
_واقعا؟پس چرا من متوجه نشدم!کی؟
_همون موقع که تو خندیدی،منم کلی حال کردم با صدای خنده هات!
خواستم جوابشو بدم که محو زیبایی چشماش شدم،حرفم یادم رفت و سرمو خاروندم و گفتم:
_چی می خواستم بگم یادم رفت؟
بهم بیرون نگاه کرد و گفت:
_نمیدونم.
هرچی سعی کردم یادم بیارم حرفمو نتونستم.
نفسی کشیدم و گفتم:
_لعنتی!
۱۰۵.۲k
۱۴ دی ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.