رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۰۷
بافریادگفتم:-توغلط میکنی اشغال
وبعد افتادم به جونش تا تونستم مشتامو توی صورتش فرو کردم مردم جمع شده بودن و من رو بزور از اشکان جدا کردن..
اشکان هم خون از بس زده بودمش خون بالا اوردبود بزور از جاش بلند شد و گفت:نوچ نشد آقا آدین فرهمند من از آدرینا دست نمیکشم..بزن بیا بزن ولی فکر فراموش کردن خواهرت رو به خاطر بسپار
دوباره جوش اورم و خواستم برم سمتش که معدم دردگرفت خیلی دردش شدید بود دستمو روی معدم گذاشتم و با همون اخمم به سمتش رفتم و یقشو گرفتمو گفتم:
-فراموشش نکن ولی اون که فراموش میکنه
وبعد پوزخندی زدم و یقشو ول کردمو گفتم:
-بهتر آدرینا رو فراموش کنی تا دیگه نبینیش
بابت گفت:چی؟
با همون پوزخند سرمو زیر گوشش بردم و گفتم:
-کاری نکن دیگه آدرینا رو نبینی
خواستم برم که بازوگرفت و گفت:
-یعنی چی لعنتی مثل آدم صحبت کن
-آدرینا رو میفرستم کانادا
با ناباوری نگام کردی دستشو توی موهاش فرو کردوگفت:
-نه تو نمیتونی خاله
خنده ای کردم و گفتم:
-مامانو بابا از خداشونه آدرینا اونجا درس بخونه
-تو همچین کار نمی کنی من میمیرم
پوزخندی زدم و گفتم:
--خاع فهمیدم بازیگر خوبی هستی ولی اینو بدون روی من کار ساز نیست چون میدونم این حرفا واسه خیلی ها زده شده
نفس عمیقی از درد معدم کشیدم و دستمو دراز کردم تا تاکسی بیاد سمتم..بهش نگاه کردم روی زمین زانو زده بود و سرشو گرفت دلم برای داداشم سوخت کاش اینطوری نمیکردی اشکان خودت میدونستی من چطور روی آدرینا حساسم چرا اینکارو کردی..تاکسی ایستاد سوارشدم و آدرس خونه نور اینا رو دادم سرمو روی پشتی ماشین گذاشتم و از درد معدم چشمامو بستم الان تنها کسی که آرومم میکر نور بود...صدای راننده باعث شد چشماموباز کردم جلوی ویلا بودم از ماشین پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم آیفونو زدم در باز شد بزور میتونستم قدم بردارم توی فکرم فقط رفتارای آدرینا و اشکان بود وای خدا پس بگو دیشب آدرینا اینطور صحبت میکردو اشک میریخت..
درویلا باز شد و نور بیرون اومد با دیدن صورت رنگ پریدم سریع به سمتم اومد و با ترس گفت:
-آدین چیشده!چرا صورتت..
-نور اصلا حالم خوب نیست انگار دارم میمیرم..
-وای وای آدین من از دست تو چیکار کنم
دستشو دور بازوم گرفت و با سختی منو وارد خونه کرد و به سمت اتاقش برد مادر نور دیدتم و گفت:
-آدین جان عزیزم خوبی؟
-آره
نور نگام کرد از اون نگاه ها با اینکه صورتش عصبانیت و اخمی نبودولی توی نگراش چرا بود..
مامان نگار:پس چرا از رنگو رو افتادی؟؟
نور:مامان من بعدن توضیح میدم برات
وبعد منو به سمت اتاقش برد و روی تخت دراز کرد یهو دیدم دستش رفت توی جیب شلوار
-داری چیکار میکنی؟
-قرصات
-همرام نیست
-آدین
دستامو باز کردم و گفتم:آرام بخش من توی بیا اینجا
پارت۱۰۷
بافریادگفتم:-توغلط میکنی اشغال
وبعد افتادم به جونش تا تونستم مشتامو توی صورتش فرو کردم مردم جمع شده بودن و من رو بزور از اشکان جدا کردن..
اشکان هم خون از بس زده بودمش خون بالا اوردبود بزور از جاش بلند شد و گفت:نوچ نشد آقا آدین فرهمند من از آدرینا دست نمیکشم..بزن بیا بزن ولی فکر فراموش کردن خواهرت رو به خاطر بسپار
دوباره جوش اورم و خواستم برم سمتش که معدم دردگرفت خیلی دردش شدید بود دستمو روی معدم گذاشتم و با همون اخمم به سمتش رفتم و یقشو گرفتمو گفتم:
-فراموشش نکن ولی اون که فراموش میکنه
وبعد پوزخندی زدم و یقشو ول کردمو گفتم:
-بهتر آدرینا رو فراموش کنی تا دیگه نبینیش
بابت گفت:چی؟
با همون پوزخند سرمو زیر گوشش بردم و گفتم:
-کاری نکن دیگه آدرینا رو نبینی
خواستم برم که بازوگرفت و گفت:
-یعنی چی لعنتی مثل آدم صحبت کن
-آدرینا رو میفرستم کانادا
با ناباوری نگام کردی دستشو توی موهاش فرو کردوگفت:
-نه تو نمیتونی خاله
خنده ای کردم و گفتم:
-مامانو بابا از خداشونه آدرینا اونجا درس بخونه
-تو همچین کار نمی کنی من میمیرم
پوزخندی زدم و گفتم:
--خاع فهمیدم بازیگر خوبی هستی ولی اینو بدون روی من کار ساز نیست چون میدونم این حرفا واسه خیلی ها زده شده
نفس عمیقی از درد معدم کشیدم و دستمو دراز کردم تا تاکسی بیاد سمتم..بهش نگاه کردم روی زمین زانو زده بود و سرشو گرفت دلم برای داداشم سوخت کاش اینطوری نمیکردی اشکان خودت میدونستی من چطور روی آدرینا حساسم چرا اینکارو کردی..تاکسی ایستاد سوارشدم و آدرس خونه نور اینا رو دادم سرمو روی پشتی ماشین گذاشتم و از درد معدم چشمامو بستم الان تنها کسی که آرومم میکر نور بود...صدای راننده باعث شد چشماموباز کردم جلوی ویلا بودم از ماشین پیاده شدم و کرایه رو حساب کردم آیفونو زدم در باز شد بزور میتونستم قدم بردارم توی فکرم فقط رفتارای آدرینا و اشکان بود وای خدا پس بگو دیشب آدرینا اینطور صحبت میکردو اشک میریخت..
درویلا باز شد و نور بیرون اومد با دیدن صورت رنگ پریدم سریع به سمتم اومد و با ترس گفت:
-آدین چیشده!چرا صورتت..
-نور اصلا حالم خوب نیست انگار دارم میمیرم..
-وای وای آدین من از دست تو چیکار کنم
دستشو دور بازوم گرفت و با سختی منو وارد خونه کرد و به سمت اتاقش برد مادر نور دیدتم و گفت:
-آدین جان عزیزم خوبی؟
-آره
نور نگام کرد از اون نگاه ها با اینکه صورتش عصبانیت و اخمی نبودولی توی نگراش چرا بود..
مامان نگار:پس چرا از رنگو رو افتادی؟؟
نور:مامان من بعدن توضیح میدم برات
وبعد منو به سمت اتاقش برد و روی تخت دراز کرد یهو دیدم دستش رفت توی جیب شلوار
-داری چیکار میکنی؟
-قرصات
-همرام نیست
-آدین
دستامو باز کردم و گفتم:آرام بخش من توی بیا اینجا
۱۳.۸k
۲۰ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.