رمان همزاد
رمان همزاد
پارت۱۰۹
بانوازش های دستی روی گونم چشمامو باز کردم با دیدن دریای طوفانی چشماش اخم ریزی مابین صورتم رو برگرفت..دستاش از روی گونم تا مابین اَبروم کشیده شد..و اون چین رو با انگشت ظریفش صاف کرد لبخند تلخی روی لبم نشست..صدای بغض آلودش به گوشم رسیدم..
-حالت خوبع؟
سرمو تکون دادم و گفتم:تو باشی همه چی خوبه
لبخند شیطونی زد و دستاشو روی گونش گذاشت و با ناز گفت:
-عه راس میگی ها!!پس بخاطر من همچی خوبع!!
میدونستم میخواست با اینکارش حالمو خوب کنه..من از خدا خواسته..صورتمو تو هم کردم و آهی گفتم که سریع با نگرانی گفت:چیشدع!!
-دستم
-وایسا الان برم آرامبـ
پریدم سرحرفش و گفتم:
-نمیخواد..اینجاخودش ی آرامبخش هست
با هول گفت:باشه سریع بگو کجاست
-روبه روم
به پشتش نگاه کرد
-اینجا که..
حرفشو خورد و سرشو برگردوند و باانگشت شستش به خودش نشون داد و با لب خونی گفت«من»..
سرمو تکون دادم فک کردم الان خجالت میکشه که بانگرانی و عجله که حالم زود تر خوب بشه گفت:
-زود بگو چیکار کنم تااز درد نمردی
لبامو بهمفشار دادم تاخندم نگیره..وای من عاشقتم خنگ خودم..منتظر داشت نگام میکرد که دستامو از هم باز کردم که سریع گفت:دستاتو چرا باز کردی دردت میگیرع
(خوبه نشکسته شکسته بود چیکار میکرد!)..زهرمار کمتر حسودی کن..(خاع..ولی لعنتی مردم چه شانسی دارناا)..کوفت الان چشم میخورم..(خاع!)..
بهش نگاه کردم و با چشمامو به خودم نشون دادم با تعجب سرشو تکون داد که دوباره انجام دادم که با حرص گفت:
-عه فک بزن دیگه مگه لالی!!خوبه دستت زخمیه زبونت کع نیست!!
عصبی شدم و با دادگفتم:
-یعنی بیا بغلم عه آدریناتو خیلی خنگی پس بگو چرا همش تجدید میگیری..
اخمی کردو با حرص گفت:میمردی مثل آدم میگفتی..عه نه به اون دوست دارمت نه به این
-خوب غرورم برام مهمه
با دستش به صورتم نشون دادوگفت:
-بله دارم میبینم چطوری غرورت توی دست داداشم کوبیده شد
چشم غره ای بهش رفتم
-من فقط بخاطر تو بلایی سر داداشت نیوردم وگرنه کار میکردم کارسوتون
-مه جان من بلایی سر داداشم بیار ببین من چیکار میکنم
-آدرینا
-ها
-من عشقتما
-هستی که هستی آدین هم داداشمه وای بحالت بلایی سرش بیاد
-آدرینا
-چیه
با مظلومیت گفتم:من کتک خوردم
-آدین که کتک نخورد؟؟
-عه نخورد هوف
خنده ای کرد و پیشم دراز کشید و سرشو روی سینم گذاشت..دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفت:حالاشد
موهاشو نوازش کردم و گفتم:هیچوقت دست از سرت بر نمیدارم ..تو مال منی.. توآدرینای منی ..همه چیز من.. حتا اگه بکشنم هم مال منی..حاظرم بدزدمت تا مال من باشی..فهمیدی فقط من..
سرشو از روی سینم برداشت و نگام کرد وگفت:
-من میترسم
-چرا عزیزم؟
-اگه برم خونه آدین
-اون هیچ کاری نمیکنه..نمیزارم که کنه
محکم بغلم کرد و گفت:
-هیچوقت نرو..
پارت۱۰۹
بانوازش های دستی روی گونم چشمامو باز کردم با دیدن دریای طوفانی چشماش اخم ریزی مابین صورتم رو برگرفت..دستاش از روی گونم تا مابین اَبروم کشیده شد..و اون چین رو با انگشت ظریفش صاف کرد لبخند تلخی روی لبم نشست..صدای بغض آلودش به گوشم رسیدم..
-حالت خوبع؟
سرمو تکون دادم و گفتم:تو باشی همه چی خوبه
لبخند شیطونی زد و دستاشو روی گونش گذاشت و با ناز گفت:
-عه راس میگی ها!!پس بخاطر من همچی خوبع!!
میدونستم میخواست با اینکارش حالمو خوب کنه..من از خدا خواسته..صورتمو تو هم کردم و آهی گفتم که سریع با نگرانی گفت:چیشدع!!
-دستم
-وایسا الان برم آرامبـ
پریدم سرحرفش و گفتم:
-نمیخواد..اینجاخودش ی آرامبخش هست
با هول گفت:باشه سریع بگو کجاست
-روبه روم
به پشتش نگاه کرد
-اینجا که..
حرفشو خورد و سرشو برگردوند و باانگشت شستش به خودش نشون داد و با لب خونی گفت«من»..
سرمو تکون دادم فک کردم الان خجالت میکشه که بانگرانی و عجله که حالم زود تر خوب بشه گفت:
-زود بگو چیکار کنم تااز درد نمردی
لبامو بهمفشار دادم تاخندم نگیره..وای من عاشقتم خنگ خودم..منتظر داشت نگام میکرد که دستامو از هم باز کردم که سریع گفت:دستاتو چرا باز کردی دردت میگیرع
(خوبه نشکسته شکسته بود چیکار میکرد!)..زهرمار کمتر حسودی کن..(خاع..ولی لعنتی مردم چه شانسی دارناا)..کوفت الان چشم میخورم..(خاع!)..
بهش نگاه کردم و با چشمامو به خودم نشون دادم با تعجب سرشو تکون داد که دوباره انجام دادم که با حرص گفت:
-عه فک بزن دیگه مگه لالی!!خوبه دستت زخمیه زبونت کع نیست!!
عصبی شدم و با دادگفتم:
-یعنی بیا بغلم عه آدریناتو خیلی خنگی پس بگو چرا همش تجدید میگیری..
اخمی کردو با حرص گفت:میمردی مثل آدم میگفتی..عه نه به اون دوست دارمت نه به این
-خوب غرورم برام مهمه
با دستش به صورتم نشون دادوگفت:
-بله دارم میبینم چطوری غرورت توی دست داداشم کوبیده شد
چشم غره ای بهش رفتم
-من فقط بخاطر تو بلایی سر داداشت نیوردم وگرنه کار میکردم کارسوتون
-مه جان من بلایی سر داداشم بیار ببین من چیکار میکنم
-آدرینا
-ها
-من عشقتما
-هستی که هستی آدین هم داداشمه وای بحالت بلایی سرش بیاد
-آدرینا
-چیه
با مظلومیت گفتم:من کتک خوردم
-آدین که کتک نخورد؟؟
-عه نخورد هوف
خنده ای کرد و پیشم دراز کشید و سرشو روی سینم گذاشت..دستمو دور کمرش حلقه کردم و گفت:حالاشد
موهاشو نوازش کردم و گفتم:هیچوقت دست از سرت بر نمیدارم ..تو مال منی.. توآدرینای منی ..همه چیز من.. حتا اگه بکشنم هم مال منی..حاظرم بدزدمت تا مال من باشی..فهمیدی فقط من..
سرشو از روی سینم برداشت و نگام کرد وگفت:
-من میترسم
-چرا عزیزم؟
-اگه برم خونه آدین
-اون هیچ کاری نمیکنه..نمیزارم که کنه
محکم بغلم کرد و گفت:
-هیچوقت نرو..
۵.۳k
۲۶ خرداد ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.