part

part34
تارا:
ازجام بلند شدم
اقای دکتر حالش خوبه
چهره ی دکتر توهم بود
همینجور خیره شده بودم بهش که
نیکارو دیدم که روش داشتن پارچه ی سفید میکشیدن
دکتر-تسلیت میگم خدا بهتون صبر بده
علی-نفسم بالا نمیومد میخواستم برم جلو تر
نمیذاشتن
داشتم داد میزدم
نیکااااااااااااااااااااااااااااا
بلند شو نیکا
بلندشو
بلندشو نیکااااااا
قول میدم دیگه تنههات نمیزارم
قول میدم همیشه مراقبت باشم نیکااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا(همشو بادادوفریاد وگریه گفت)
متین:
وارد بیمارستان شدم
رفتم طبقه ای که نیکا بستری بود
که با علی که وسط سالن نشسته زار میزنه
و تارایی که داره سعی میکنه وارد اتاق شه روبه رو شدم
متین-تارا تارا چیشده
نیکام چش شده
نیکام کجاس
چرااااااا کسی چیزی نمیگه
تارا-باورم نمیشد تو یه لحضه بهترین رفیقمو از دست دادم
بزارید برم تو
بزارید ببینمش
اون نمرده
اون زندس
دارید دروغ میگید نیکا پاشو بزار بفهمن که زنده ای
نیکا پس ارزوهامون چیشد
پس شرکت داروسازیمون چیشد نیکا پاشو نیکاااااااااااااااااااا
من به مامانت چجوری بگم نیستی نیکااااااااااااااااااااا
#زخم_بازمن
#علی_یاسینی
#رمان
دیدگاه ها (۵)

کدومش؟

part36متین:بدون نیکا انگاز چیزی معنا نداشت من مقصرم که نیکا ...

part33تارا:نمی دونم یهو چیشدفقط فهمیدم همه ریختن تو اتاق نیک...

چقدر ازرمان راضی هستید؟کی پارت میخواد؟

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط