پارت177
#پارت177
-بیا خشک کن صورتت رو!
عاطفه نگران رو به فرشید گفت:
-بهتر شدی؟!
فرشید چند نفس عمیق و پشت سرهم کشید و سرفه ی کوتاهی کرد!
-اره خوبم!
بلافاصله به طرف محمد برگشت و با اخم نگاهش کرد!
-مبارکه به سلامتی!
محمد خندید و روش را برگرداند!
خودش هم نمیدانست این حرف را چرا و چه طور ب زبان اورده است !
برای اولین بار از گفتن چیزی پشیمان شده بود ...
نگاهش به میز کناریش خیره ماند!
همان بود، همانی که ذهنش را درگیر کرده بود! همانی که باعث شده بود آن حرف را به فرشید بزند!
همان...
"دلارام"
با لبخند نگاهش کرد!
روزبه رد نگاه محمد را دنبال کرد و به میز کناریشان رسید!
سه دختر جوان دور میزی جمع شده بودند!
دستش را جلوی صورت محمد تکان داد و گفت:
-توبه استغفرالله، نگاهت رو کنترل کن برادر....
...
-بیا خشک کن صورتت رو!
عاطفه نگران رو به فرشید گفت:
-بهتر شدی؟!
فرشید چند نفس عمیق و پشت سرهم کشید و سرفه ی کوتاهی کرد!
-اره خوبم!
بلافاصله به طرف محمد برگشت و با اخم نگاهش کرد!
-مبارکه به سلامتی!
محمد خندید و روش را برگرداند!
خودش هم نمیدانست این حرف را چرا و چه طور ب زبان اورده است !
برای اولین بار از گفتن چیزی پشیمان شده بود ...
نگاهش به میز کناریش خیره ماند!
همان بود، همانی که ذهنش را درگیر کرده بود! همانی که باعث شده بود آن حرف را به فرشید بزند!
همان...
"دلارام"
با لبخند نگاهش کرد!
روزبه رد نگاه محمد را دنبال کرد و به میز کناریشان رسید!
سه دختر جوان دور میزی جمع شده بودند!
دستش را جلوی صورت محمد تکان داد و گفت:
-توبه استغفرالله، نگاهت رو کنترل کن برادر....
...
۱.۴k
۱۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.