پارت175
#پارت175
سرش را با تاسف روبه فرشید و روزبه تکان داد .
دستش را دراز کرد از روی میز،
پیاز دیگری برداشت و به سمت روزبه گرفت!
-این واقعا دعوا نداره،خب تو اینو بترکون!
روزبه مات مهری را نگاه کرد و سرش را خاراند!
_راس میگیا!!
پیاز را از مهری گرفت و لب میز گذاشت!
محمد-عین بچها می مونید واقعا!
روزبه محکم با مشتش به پیاز ضربه زد!
از برخورد دستش به پیاز صدای بلندی ایجاد شد .
طوری اطرافیانشان با تعجب و چشمانی گرد،نگاهشان میکردند!
فرشید و روزبه سرشان را خم کرده و به زور جلوی خنده اشان را گرفته بودند و خودشان را مشغول نشان می دادند!
مهرنوش با خنده گفت:
_وای توروخدا فرشید،نمیخواد اون یکیو بترکونی! الان همه شاکی میشن...
فرشید با اخم و صورتی جمع شده،مهرنوش را نگاه کرد!
-من دوست داشتم بترکونمش!یعنی چی؟!
روزبه خندید و زبانش را برای فرشید درآورد!
-خواستی زودتر بترکونی!
محمد دستهایش را بالا گرفت و گفت:
-خدایا تمام بیماران اسلام را شفا عنایت بفرما.
...
...
سرش را با تاسف روبه فرشید و روزبه تکان داد .
دستش را دراز کرد از روی میز،
پیاز دیگری برداشت و به سمت روزبه گرفت!
-این واقعا دعوا نداره،خب تو اینو بترکون!
روزبه مات مهری را نگاه کرد و سرش را خاراند!
_راس میگیا!!
پیاز را از مهری گرفت و لب میز گذاشت!
محمد-عین بچها می مونید واقعا!
روزبه محکم با مشتش به پیاز ضربه زد!
از برخورد دستش به پیاز صدای بلندی ایجاد شد .
طوری اطرافیانشان با تعجب و چشمانی گرد،نگاهشان میکردند!
فرشید و روزبه سرشان را خم کرده و به زور جلوی خنده اشان را گرفته بودند و خودشان را مشغول نشان می دادند!
مهرنوش با خنده گفت:
_وای توروخدا فرشید،نمیخواد اون یکیو بترکونی! الان همه شاکی میشن...
فرشید با اخم و صورتی جمع شده،مهرنوش را نگاه کرد!
-من دوست داشتم بترکونمش!یعنی چی؟!
روزبه خندید و زبانش را برای فرشید درآورد!
-خواستی زودتر بترکونی!
محمد دستهایش را بالا گرفت و گفت:
-خدایا تمام بیماران اسلام را شفا عنایت بفرما.
...
...
۲.۰k
۱۶ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.