فراتر از دوستی قسمت ⁴⁷
فراتر از دوستی قسمت ⁴⁷
Felix:
" پرنسس بریم ؟ "
Nara:
" بریمممم"
از خونه رفتن بیرون فیلیکس خواست بره سمت ماشین خودش
Han:
" نوچ نوچ...بیا سوار ماشین ما شو ،چرا لباسات انقد تیرس برو اون هودی آبی آسمونیت رو بپوش قسمت میشه با شلوارت "
فیلیکس پوفی کشید و رفت سمت خونه تا هودیش رو عوض کنه نارا سوار ماشین هان و لینو شد لینو برگشت سمت نارا
" نارا شی ، تا حالا بابات رو ندیدی ولی امشب قراره ببینیش ، به مامانت نگی ها باشه ؟ "
نارا باشه ای گفت و بعد فیلیکس سوار ماشین شد حرکت کردن سمت یه رستوران که سمت ساحل بود و میز ⁹ نفرش که کنار دریا بود رزرو شده بود هیونجین روی یکی از اون صندلی ها نشسته بود منتظر فیلیکس و دخترکش شد ماشین وایستاد همه از ماشین های خودشون پیاده شدن فیلیکس دست نارا رو گرفت و نارا دست فیلیکس رو فشار داد فیلیکس و نارا پشت سر بقیه حرکت میکردن به میزی که کنار ساحل بود رسیدن مردی اونجا نشسته بود و به دریا نگاه میکرد لینو زود تر رفت سمت مرد
" هیونگ ، آوردمشون "
هان برگشت سمت فیلیکس
" فیلیکس شی امیدوارم با چیزی که میبینی سکته نکنی * خنده * "
این کار باعث شد برای چند لحظه فیلیکس از لحنی که هان باهاش حرف زده بود خندید رسیدن سمت میز لینو شروع کرد حرف زدن
" دکتر لی دوست داری کادوت رو الان بدم یا بعد از فوت کردن شمعت ؟ "
Felix:
" هرجور خودتون میدونید چرا از من میپرسید*خنده* "
Lee know:
" بیا بیرون "
فیلیکس همینجوری داشت میخندید ولی با نمایان شدن قامت هیونجین تعادلش رو از دست داد و خندش محو شد با گرفتن صندلی تعادلش رو حفظ کرد ، نارا دست فیلیکس رو فشار داد و رفت بهش نزدیک تر شد نگاه فیلیکس کلن به زمین دوخته شده بود و چند تا قطره اشک روی کفپوش تراس رستوران ریخته بود نارا چون قدش کوتاه بود میتونست صورت فیلیکس رو ببینه
" چیشده مامانی ؟ مگه اون آقاهه کیه ؟ "
فیلیکس اشکاش رو با دستاش پاک کرد و روی پاهاش نشست تا هم قد نارا بشه
" نارا یادته یه عکس بهت نشون دادم گفتم این باباته و کلی ازش برات تعریف کردم ؟ هوم یادته ؟ این ... خب .... همون بابایی هست که عکست رو بهش نشون دادم و دوست داشتی ببینیش "
فیلیکس گوشیش رو در آورد و از توی گالری عکس هیونجین رو برداشت و روی صفحه آورد
" برو پیشش و این عکس رو مقایسه کن با قیافش "
هیونجین دید نارا داره میاد سمتش خم شد سمتش دید نارا داره با دقت عکس تو گوشی رو با قیافش مقایسه میکنه گوشی رو رفت تحویل فیلیکس داد و بعد دوباره رفت سمت هیونجین
" سلام ... بابا "
هیونجین تا این کلمه رو شنید نارا رو کشید تو بغلش و محکم فشردش
" ببخشید دیر کردم دخترکم "
ادامه دارد...★
Felix:
" پرنسس بریم ؟ "
Nara:
" بریمممم"
از خونه رفتن بیرون فیلیکس خواست بره سمت ماشین خودش
Han:
" نوچ نوچ...بیا سوار ماشین ما شو ،چرا لباسات انقد تیرس برو اون هودی آبی آسمونیت رو بپوش قسمت میشه با شلوارت "
فیلیکس پوفی کشید و رفت سمت خونه تا هودیش رو عوض کنه نارا سوار ماشین هان و لینو شد لینو برگشت سمت نارا
" نارا شی ، تا حالا بابات رو ندیدی ولی امشب قراره ببینیش ، به مامانت نگی ها باشه ؟ "
نارا باشه ای گفت و بعد فیلیکس سوار ماشین شد حرکت کردن سمت یه رستوران که سمت ساحل بود و میز ⁹ نفرش که کنار دریا بود رزرو شده بود هیونجین روی یکی از اون صندلی ها نشسته بود منتظر فیلیکس و دخترکش شد ماشین وایستاد همه از ماشین های خودشون پیاده شدن فیلیکس دست نارا رو گرفت و نارا دست فیلیکس رو فشار داد فیلیکس و نارا پشت سر بقیه حرکت میکردن به میزی که کنار ساحل بود رسیدن مردی اونجا نشسته بود و به دریا نگاه میکرد لینو زود تر رفت سمت مرد
" هیونگ ، آوردمشون "
هان برگشت سمت فیلیکس
" فیلیکس شی امیدوارم با چیزی که میبینی سکته نکنی * خنده * "
این کار باعث شد برای چند لحظه فیلیکس از لحنی که هان باهاش حرف زده بود خندید رسیدن سمت میز لینو شروع کرد حرف زدن
" دکتر لی دوست داری کادوت رو الان بدم یا بعد از فوت کردن شمعت ؟ "
Felix:
" هرجور خودتون میدونید چرا از من میپرسید*خنده* "
Lee know:
" بیا بیرون "
فیلیکس همینجوری داشت میخندید ولی با نمایان شدن قامت هیونجین تعادلش رو از دست داد و خندش محو شد با گرفتن صندلی تعادلش رو حفظ کرد ، نارا دست فیلیکس رو فشار داد و رفت بهش نزدیک تر شد نگاه فیلیکس کلن به زمین دوخته شده بود و چند تا قطره اشک روی کفپوش تراس رستوران ریخته بود نارا چون قدش کوتاه بود میتونست صورت فیلیکس رو ببینه
" چیشده مامانی ؟ مگه اون آقاهه کیه ؟ "
فیلیکس اشکاش رو با دستاش پاک کرد و روی پاهاش نشست تا هم قد نارا بشه
" نارا یادته یه عکس بهت نشون دادم گفتم این باباته و کلی ازش برات تعریف کردم ؟ هوم یادته ؟ این ... خب .... همون بابایی هست که عکست رو بهش نشون دادم و دوست داشتی ببینیش "
فیلیکس گوشیش رو در آورد و از توی گالری عکس هیونجین رو برداشت و روی صفحه آورد
" برو پیشش و این عکس رو مقایسه کن با قیافش "
هیونجین دید نارا داره میاد سمتش خم شد سمتش دید نارا داره با دقت عکس تو گوشی رو با قیافش مقایسه میکنه گوشی رو رفت تحویل فیلیکس داد و بعد دوباره رفت سمت هیونجین
" سلام ... بابا "
هیونجین تا این کلمه رو شنید نارا رو کشید تو بغلش و محکم فشردش
" ببخشید دیر کردم دخترکم "
ادامه دارد...★
۴.۳k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.